مقالهها
ژورنالها
Notice: Undefined index: widget_id in /home/iranacad/agora.iranacademia.com/wp-content/themes/Newspaper/includes/wp_booster/td_wp_booster_functions.php on line 2481
سجاد سپهری
«نقل از ژورنال ایران آکادمیا، شماره ۳ بهار ۲۰۱۹، صفحه ۵۴ تا ۶۷»
ژان-سارا
ژاندارک و سارا برنارد در یک آینه
مقدمه
ژاندارک و سارا برنارد هر دو فرانسوی هستند (که در اینجا چندان اهمیتی ندارد). هر دو به شیوهی خود جنگ رفتهاند، هر دو قید و بندهای مرسوم ساختار و فرهنگ اجتماعی خود را شکستهاند، هر دو در نخستین وهله بد فهمیده شدهاند و هر دو تأثیری ژرف بر حافظهی جمعی فرانسه و جهان و ایجاد روح دگرگونی در جامعه داشتهاند. هر دو محبوب دلها هستند و هر دو از زوایای مختلف مورد حمله واقع شدهاند. هر دو الهامبخش بزرگان و مردمان کوچه و بازار (از زن و مرد) شدهاند و سرانجام هر دو زن هستند. یکی به سدههای میانه تعلق دارد، دیگر یک، به قرن نوزدهم. دیدن سارا برنارد در نقش ژاندارک بدین ترتیب کاملا قابل درک و شایسته است. دختر باکرهی جسور روستای دمرمی (ژاندارک) که چون مردان بر اسب مینشیند و در جنگی هرزهوار، بربرانه و مرد محور، قد علم میکند و فرانسه را به فرانسویان بازمیگرداند؛ یازدهمین دخترِ یک «روسپی یهودی»، بسیار خجالتی و گریزان از اجتماع (سارا برنارد) که سرانجام نامآورترین بازیگر زن تاریخ جهان میشود و ۵۰۰ سال آنسوتر بر صحنهی تئاتر، ژاندارک را زنده میکند و بعدها با حضور و اجرا در خط مقدم نبرد فرانسویان در جنگ نخست جهانی، میخواهد با آنها سبکبار و پرشور بمیرد. درهمشدن روایت این دو زن برجسته، آینهای میسازد که از درون آن، چهرهی نمادین زن امروز را میتوان مشاهده کرد که از هویت مرسوم تاریخی-فرهنگی خود بیرون آمده و مشغول دگرگون کردن چهرهی اجتماع در همه جای جهان (به اشکال و در سطوح مختلف) است. موضوع این نوشتار در محدودهی خود، نشان دادن تصویری با کیفیت پایین و کلی از این زن نمادین (ژان-سارا) از میان متون معتبر دربارهی ژان و سارا به عنوان چهره کلی نمادین زن امروز است که به صورت بینافرهنگی و با توجه به رنگارنگی فرهنگها و ساختارها، نسخههای گوناگونی از او قابل مشاهده است.
ژان و سارا
گمان را بر این میگذاریم که خوانندهی این جستار، با ژاندارک (دست کم با افسانهی آن) و سارا برنارد آشنایی کلی دارد. از این رو بهجای شرح قصهوار، کمی به درون متن میرویم.
چیزی به نام زن ایدهآل، یا شهروند ایدهآل یا انسان ایدهآل همان اندازه بیشکل و غیرقابل اندازهگیری است که مفهوم “خدا” میتواند باشد. نمادین بودن یک چیز، به معنای ایدهآل بودن آن نیست. در پرتو این درک، آنگاه که سخن از زن نمادین[1] امروز میزنیم، هیچ اشارهای به یک ایدهآل یا ارزش اخلاقی یا استاندارد جهانی نداریم، بلکه در تلاش برای نشان دادن کیفیتی عمومی هستیم که از تأثیر عمیق این دو شخصیت (نمونه) در حافظهی تاریخی و هویت جهانی “زن” قابل مشاهده است. بیگمان، این دو تنها عامل شکلگیری این حافظه و هویت تاریخی نیستند. اما چه کسی است که صرف نظر از هر قضاوت اخلاقی، تأثیر چشمگیر این دو زن را بر حافظهی جهانی انکار کند؟
ژاندارک، در ۱۴۳۱ ، در ۱۹ سالگی، جادوگر و عفریته خوانده شده و بر چوبهای سوزانده شد، درحالی که پانصد سال پس از آن، در ۱۹۰۹، آمرزیده شده و قدیس شناخته میشود. در حقیقت همان کلیسای کاتولیکی که او را به چوبه بست و سوزاند، او را قدیس شمرد (Mangasarian, 1913). با خردِ ساده جور در نمیآید که ما از بازیگر فرانسوی نام آور قرن نوزدهم که بعدها مشهورترین بازیگر زنی که جهان به خود دیده است[2] توصیف شد (Gottlieb, 2007) بشنویم که میگوید: ”من به طرز وحشتناکی خجالتی بودم” (Huret, 1899, p. 12) و یا اینکه: “من هیچ گاه در یک اتاق انتظار یا هر جای عمومی دیگری که ناچار باشم نفس مردم را تنفس کنم نمیمانم. از این بابت من همیشه بیرحمانه گریزان از اجتماع[3] بودهام” (Huret, 1899, p. 12). هر دو در وهلهی نخست بد فهمیده شدهاند. خوشبختانه در عصر ارتباطات نیاز به گذشت ۵۰۰ سال نیست تا رابطهی میان یک دختر خجالتی، که حتی با دیدن صحنهی تئاتر گریهاش میگیرد و پول اتوبوسش را جمع میکند تا تاکسی بگیرد و ناچار نباشد با مردم سروکله بزند و حتی تا آخر عمر هیچ بازیگری را جز آنکه در مقابلش بازی میکند نمیشناسد و میگوید: “من هیچگاه جز برای بازی به تئاتر نرفتهام” (Huret, 1899)، با آن شهرت جهانی و حضور عمومی و بیپروا و آنهمه تألیف و اجرا و بهویژه جسارتِ بازی در نقشِ مرد، درک کنیم.
آیا وضعیت «زن» در سدههای میانه، بهتر از سدهی نوزدهم بوده است؟ در عصر پیش از روشنگری و تحت سلطهی کلیسا، پاسخ روشن است. آثار اندیشهی غالب[4] دربارهی ژاندارک به عنوان یک “زن” و به طور عام همهی “زنان” حتی، تا به امروز خود را به چهرههای گوناگون نمایان میسازد:
محراب ژاندارک در کلیسای پاریس، نمونهی دیگری از مصادرهی کلیسایی شخصیت اوست. چنان که مانگاسارین نقل میکند، در ورودی محراب ژاندارک با تندیسی از او درحال دعا کردن مواجه میشوید و سپس در داخل کلیسا تندیسی از او زانو زده است. دشوار نیست که نمیتوانیم در کلیسای کاتولیک، ژاندارک را در نبردی قهرمانانه ببینیم در حالی که «زانو نزده است». شخصیت سنت میشل که جا به جا فضای کلیسای ژاندارک را غصب کرده است، چه کسی است؟ چه کاری برای فرانسه انجام داده است؟ در زمانی که مانگاسارین به کلیسای ژاندارک رفت، هیچ شمعی در برابر تندیس او روشن نبود، در حالی که سنت میشل و سنت ماری با شمعها احاطه شده بودند (Mangasarian, 1913). او نه به خاطر آنکه ژاندارک سرانجام قدیس شناخته شده است (چون مانگاسارین کاتولیک نیست)، بلکه برای داستان شیرین و غم بار او که در دوران مدرن تکان دهنده ترین بوده است و همچنین برای اثبات بی گناهی او که از عجیب و غریب ترین حوادث در اندیشه مدرن است (Mangasarian, 1913) شمعی بر تندیس او میافروزد.
درک تفاوت واقعیت و افسانه، پس زدن خرافه و جنبهی رمانتیک داستان ژاندارک که در قرن نوزدهم [5] با رشد رمانتیسیسم به طور طبیعی بخش بزرگی از داستان را رنگ بخشیده است، ما را به واقعیت او بیشتر نزدیک میکند. پس از بررسی چند عنصر مهم در روایت ژاندارک به سراغ ویژگیهای دیگر رفته و در آخر تلاش میکنیم، تصویر نمادین ژان-سارا را توصیف کنیم. سه پاراگراف از کتاب «زندگی دوگانهی من[6]» نوشتهی سارا برنارد، دستاویز مناسبی برای به ژرفا رفتن به دست میدهد:
” من گهگاه تلاش کردم تا مردم را وادارم تا به حقیقت بازگردند و سویهی افسانهای شخصیتهای معینی را که تاریخ، با همه ی اسنادش، اکنون به ما نشان میدهد چنان که گویی واقعیتشان همان است، نابود کنند، اما مردم هرگز از من پیروی نکردند. من به زودی دریافتم که افسانه، به رغم تاریخ، پیروزمند باقی میماند. این شاید مزیت ذهن مردمان باشد. مسیح، ژاندارک، شکسپیر، مریم باکره، محمد و ناپلئون، همه به افسانه درآمدهاند.
این اکنون برای مغزهای ما ناممکن است که مسیح و مریم باکره را مجسم کنیم که در عمل کارکردهای انسانی را به سخره میگیرند. آنها همان زندگی را میزیستهاند که ما. مرگ اعضای مقدسشان را سرد کرد، و خالی از تمرد و اندوه نیست که این حقیقت را بپذیریم. ما شروع به پیگیری آنها در آسمان روحانیت، و لایتناهی رؤیاهایمان میکنیم. ما ، لباس ایدهآل پوشیده و بر تاج عشق نشسته، شکستهای بشری را بیرون میریزیم تا آنها را ترک کنیم. ما دوست نداریم که ژاندارک یک دهاتی و دختر دهقان جسور باشد که با خشونت، سربازان سرسختی را که میخواهند به تمسخرش بگیرند پس میزند. دختری که چون مردان، پاگشوده بر اسب پرچرون[7] قدرتمندش نشسته است، با اراده خودش به جوکهای بیادبانه و زمخت سربازان میخندند و بیقیدی هرزهوار دوران بربریتی که در آن میزیست را میپذیرد. [مردم] تنها آن باقیماندههای شایستهتر آن باکرهگی قهرمانانه را به حساب میآورند[8].
ما به چنین حقایق بیمصرفی اهمیت نمیدهیم. در افسانه، او زنی شکننده است که با روح جاودانگی هدایت میشود. بازوی دخترانهاش که آن پرچم سنگین را حمل میکند، از سوی فرشتهای نادیدنی پشتیبانی میشود. در چشمان دخترانهاش چیزی مربوط به جهان دیگر وجود دارد و چنین است که همهی جنگجویان را به نیرو و بیپروایی سوق میدهد. ما آرزو میکنیم که بدینگونه باشد و چنین، افسانه پیروزمند میماند[9]” (Bernhardt, 1907).
پرسش مهم دیگر این است که چه چیزی در درازای زمان، یک جادوگر عفریته (در ذهن کاتولیک) را به قدیس بدل کرد؟
از منظر مانگاسارین، قدیس خواندن ژاندارک سفسطهای از جانب کلیسای کاتولیک است تا رنج سوزانده شدن یک قهرمان بر تیرک اعدام را بپوشاند (Mangasarian, 1913). تاجی بر سرش مینهد و مدعی میشود که در جریان اعدام، دردی حس نکرد و پیشتر بیهوش شد.
دختری ۱۷ ساله فرمانده ارتش شکست خورده و بی روحیهی فرانسه میشود و یک پیروزی در برابر بهترین جنگ جویان جهان (انگلیس آن زمان) که میخواهند فرانسه را به انضمام انگلیس درآورند، به ارمغان میآورد. او را خیانتکاران دستگیر کرده و به دشمن به بهای ۱۰ هزار پوند فروخته و سپس به دست کلیسای روِن[10] میسپارند. او را در زیر صلیب مسیحیت و در روز روشن سیزدهم ماه می سال ۱۴۳۱؛ زنده و درست در برابر درِ همان کلیسای بزرگ میسوزانند. در آن زمان نه خداوند و نه انسانیت شنیده میشدند، و نه علم و عقلانیت در قرن ۱۵ متولد شده بود. این مهم نبود که او فرانسهی ویران را به فرانسویان بازگردانده است، بلکه مهم آن بود که اقدام او نه به فرمان و هدایت خدا (بخوانید کلیسا) بلکه به فرمان شیطان (بخوانید خودش) انجام شده است. جادوگر و عفریته خواندن او گواه تفکر محاکمه کنندگان او بوده است. او بدون تأیید کلیسا و به خودی خود، الهام[11] داشت و صداهایی را میشنید. اگر مورد تشویق واقع میشد یا به رسمیت شناخته میشد، میتوانست کلیسای کاتولیک را سرنگون کند و از اعتبار بیاندازد. او یک جادوگر «زن» و «مستقل» است. او نه تنها دینش «مال خودش» است و ارتباطش با آسمان «شخصی» است، بلکه به کلیسای کاتولیک هم اجازه نمیدهد تا قضاوت این نکته را که صداهایی که میشنود از سوی خداست یا شیطان، بر عهده بگیرد. تلاشهای بسیاری شد تا ژاندارک را با «شکنجه» وادارد تا به صلاحیت قضاوت کلیسا تن در دهد. او تن نداد، زیرا خود را «توانا» برای «قضاوت» میدید.
برای یک عقلگرا دشوار نیست تا ژاندارک را بفهمد. او ادعا کرد که الهام هایی داشته و صداهایی شنیده است که او را برای مأموریت نهاییاش ترغیب کرده اند. او بر اساس شهادت خودش در محاکمه ۱۳ ساله بوده است که نخستین هیجان را احساس کرده است. این الهام ها تکرار شده اند و روزی تابستانی حوالی ظهر، هنگامی که در مزرعهی پدر کار می کرده است، در نزدیکی درختان نجواگر، تشعشعی را دیده که صدایی از دل آن بر می آمده است. او این صدا را، صدای یک فرشته تصور کرد. عجیب نیست. زیرا آموزش او، برای چنین تصوری آمادهاش میکرد. به او گفته بودند که چهطور آدمهای دیگر صدای فرشتگان را شنیده و الهام داشتهاند. ادبیات کلیسا سرشار از چنین داستانهای معجزهآسایی بوده است. این دغدغهی هر مؤمنی بود که ملاقاتی با جهان دیگر داشته باشد. این دختر کوچک دمرمی[12] این دغدغهها را با دیگران به اشتراک گذاشت. در مورد او، این الهام پدرانه بود. او آنچه در دل داشت در الهام و صدا میشنید. صداها به او چه میگفتند؟ «ژانت، خوب باش!». فرشتهای که در الهام خود شناسایی کرد سنت میشل بود که نگاهبان دوک و سمبل دادخواهی است و شمشیر به کف دارد، او بارها تندیسش را در کلیسا دیده بود (France, 1913). حوالی زمانی که ژانت، سنت میشل را در الهام دید، نگاهبانان مونت سنت میشل حمله انگلیسیها را دفع کرده بودند و فرانسویان آن را از مدد فرشتهی مقرب میدیدند. جای دیگری این فرشته به ژانت گفت: سنت مارگارت و سنت کاترین به سوی شما میآیند، آنها مأموریت دارند تا تو را راهنمایی کنند، به گفتهی آنها عمل کن. سرنوشت سنت مارگارت نیز بی شباهت با وضعیت ژانت نیست. او دختری زیبا و باکره بود که در ۱۵ سالگی مورد طمع حاکمی قرار گرفت که به واسطهی عدم تمکین به زندان درافکنده شد، شلاق خورد، قطعه قطعه شد، اما تن نداد (France, 1913). سرانجام ژان دود آتش روستاهای به غارت رفته را میدید و فریاد تلخ دهقانان همسایه را میشنید. این وقایع بارها دلش را آب کرده و اشکهایش را جاری ساخته است. درخشش ایدهی نجات فرانسه او را از همه چیز دیگر دور ساخته بود.
شهر رون ۲۵ سال پس از سوزانده شدن ژان، از چنگ انگلیس بیرون آمد و دوباره ضمیمهی فرانسه شد. نبرد ژاندارک، چارلز هفتم را به تاج پادشاهی رسانده بود. این یک واقعیت تاریخی بود. در دوران خرافه پرستی و حاکمیت کلیسا، پادشاهی که به مدد یک جادوگر عفریته، و با هدایت شیطان به تاج و تخت رسیده است، مشروعیتی ندارد. او دوباره پرونده ژاندارک را برای بازبینی گشود و او را از گناهانی چون، هرزه، عفریته، جادوگر و شیطانی و مرتد، تبرئه کرد. پادشاه فرانسه به کلیسا فرمان داد تا گواهی تازهای برای ژان صادر کند. همان کلیسایی که ۲۵ سال پیشتر فرمان پادشاه انگلستان را پیروی میکرد، اینبار فرمان پادشاه فرانسه را گردن نهاد و معلوم شد که ژان فرزند وظیفهمند کلیسا بوده است. سرانجام مانگاسارین این واقعیت را نتیجه میگیرد که کلیسا با انگلیس بود، با فرانسه بود، اما هیچگاه با ژاندارک نبود (Mangasarian, 1913).
شخصیت ژاندارک، در ادبیات، تئاتر، سینما، نقاشی و… همواره میان دو کیفیت متغیر یک دختر دهقان دمرمی به عنوان رسول خدا و همچنین به عنوان یک زن رزمجو در نوسان است (Martinho). به دیگر واژه، شخصیت ژاندارک، میان قداست و وطنپرستی در نوسان است. این دختر حماسی قرون میانه، در آثار فرانچس ویلون[13]، شکسپیر[14]، روسو[15]، شیللر[16]، چارلز پگای[17]، آناتول فرانس[18]، برناردشاو[19] و برشت[20] نیز حضور و اثر دارد. همین دختر حماسی قرون میانه، در قرن هجدهم از سوی کسانی مورد تمسخر و تحقیر واقع شده است. ولتر[21] منطق گرا در La Pucelle d’Orléans (1762) خود، او را دستاویز تمسخر قرار داده است. بئومارچایز[22] در Lettres Sérieuses et Badines (1740) خود او را نابخردی بدبخت میداند که از کلاهبرداران بازی خورده بود و مونتسکیو[23] در داستان حماسی او چیزی جز تقلبی خدعه آمیز نمیبیند (Martinho).
افسانهی ژاندارک چه در زمان خودش شکفته باشد یا نه، در سرتاسر قرن هجدهم با رمانتیسیسم وطنخواهی پرورانده شد و چهره [24] او را تا به امروز در بیشمار محصولات تبلیغاتی نهادهای اجتماعی و ورزشی و ارگانهای خصوصی و عمومی مشاهده میکنیم. سوغاتیها، آب معدنی، هلیکوپتر ناوگان فرانسه، مدل مو، گروههای پیشاهنگی، خیابانها و میادین در شهرها و کشورهای مختلف، نمونههایی از حضور نمادین شخصیت ژاندارک هستند[25].
اینکه سارا برنارد علاقه به بازی در نقشهای مردانه داشته است، یا ژاندارک به دنبال بازگرداندن فرانسه به پادشاه (چارلز هفتم) بوده و لباس رزم مردانه پوشیده است یا ناچار بوده به هیأتی مردانه درآید، هیچ چیزی از “زن” بودن آن دو و همچنین تأثیر آن دو بر روح زمانهی خویش و حافظه جمعی تودهها و به ویژه “زنان” نمیکاهد. چنین دیدگاهی (که از جمله نقد سیمون دوبوار میتواند باشد[26]) دیدگاهی مبتذل، سطحی و بیش ساده انگارانه است.
به همین ترتیب ما در شخصیت سارا برنارد با نام اصلی هنریت روزین برنارد[27] با همین کج فهمی در عرصهی عمومی و بهویژه رسانهای روبرو هستیم. تصویر نمادین (و بگوییم افسانهوار) سارا برنارد به عنوان زنی که دروغ زیاد میگفت، فرزند یک روسپی بود، نقش مردانه بازی میکرد، هرکاری که دلش میخواست میکرد، حتی به یک نفر در تئاتر پاریس سیلی زده است یا هرجا که میرفت تابوتش را حمل میکرد و خلاصه اینکه پسری داشت ولی همسری نداشت (بخوانید روسپی بود)، و محبوب و زیبا بود و … بیشتر به نقل قولهای مردم کوچه و بازار و رسانههای تبلیغاتی شبیه است تا به واقعیت سارا برنارد. بی گمان برای تحلیل شخصیت سارا برنارد ما به این عناصر نیازمندیم. اما مشکل این توصیفها در مقالات و رسانهها در این است که این اخبار و احوال را در متن یک چارچوب ایدئولوژیک قرار میدهند. قضاوت اخلاقی در جای جای این نوشتهها موج میزند و سرانجام تصویری که از سارا در مقابل ما قرار میدهد با آنچه میتوانیم واقعیت سارا بنامیم، فاصله چشمگیری دارد.
درباره او نمایشنامه، فیلم، رقص، نمایشگاه عکس، و بسیاری چیزهای دیگر وجود دارد. در سال ۲۰۰۶ یک بیوگرافی بزرگ تازه از او در فرانسه منتشر شد. موزه یهودیان در نیویورک، نمایشگاهی را به او و عکسهایش و جواهرات و لباسهایش اختصاص داد. نشریه نیویورک ریویو آو بوکس[28]، او را کشیش زنِ هنر مدرن مینامد (Gottlieb, 2007).
سال ۱۹۰۶، حین اجرای توسکا، زانویش شکست. تشکی که باید جلوی سقوطش را میگرفت سر جایش نبود. جراحتش هرگز خوب نشد. سال ۱۹۱۵، بیشترِ پای راستش را قطع کردند. البته این ماجرا باعث نشد دست از بازیگری بردارد. در هفتاد سالگی همچنان در قلب ارتش فرانسه در جنگ جهانی جای داشت. نیروهای ارتش او را بر تختی سفید حمل میکردند (BBC, 2017).
سارا برنارد دختر نامشروع یک روسپی یهودی بود. اسمش نخستین بار در همان سالهای نوجوانی سر زبانها افتاد: در تئاتر معتبر کمدی فرانسه بازی میکرد، منتها چون حاضر نشد به خاطر سیلی که به ستاره آن تئاتر زده بود عذرخواهی کند، کارش را از دست داد. بعدها نیز با شلاق دنبال بازیگر مقابلش کرده بود؛ خشمگین از زندگینامه رسوایی آمیزی که نوشته بود. دوباره به سرخط خبرها راه یافت (BBC, 2017).
با همه این اوصاف، برنارد شخصیتی دوستداشتنی بود. با همه کارهای نابهجایی که میکرد[29]، دل مخاطبان خود را در همه جای دنیا میبرد. بچه داشت، ولی همسری نداشت. در دورانی که چارچوب اخلاقیات تنگ بود، او بیپروا آنچه میخواست میکرد. بازیگر مردی که میخواست روبروی او بازی کند، عملاً باید به رفتار و اصول او تن میداد. با ویکتور هوگو، ادوارد شاهزاده ویلز، و شارل هاس، کسی که الهامبخش پروست در خلق شخصیت سوان بود، سر و سری داشت. جالب این که پروست شخصیت برما را بر اساس شخصیت خودِ برنارد خلق کرده بود؛ اسکار وایلد نمایشنامه سالومه را برای او نوشته بود، و با اریستید دامالا، بازیگر فرانسوی، ازدواج کرده بود (BBC, 2017).
با مراجعه به خودِ سارا و چند واقعیت مهم دیگر، با روح تازهای برخورد میکنیم که بی شباهت با ژاندارک نیست، گویا در آیینهای نگاه میکنیم که ژاندارک در ژرفای آن پشت سر سارا ایستاده است و اگر خط زمانی و توصیفات شخصی را کنار بگذاریم، چهره سارا و ژان در هم آمیخته میگردد:
سارا برنارد[30] داستان زندگیاش را با توصیف کودکی، و کودکیاش را با توصیف مادر ۱۹ سالهی عاشق سفرش آغاز میکند، هنگامی که او تنها ۳ سال داشته است. او توضیح میدهد که پدرش آنگاه که او ۲ ساله بوده به چین رفته است. علتش را سارا نمیداند و پرستارش که تنها فرزند خود را از دست داده است، سارا را چون فرزند دوست دارد اما به رفتار مردمان تهیدست عشق میورزد؛ یعنی هرگاه وقت داشته باشد (Bernhardt, 1907).
[سارا پس از عمل جراحی بر تخت بیمارستان] گفت: “من هر روز به خودم میگفتم که این بهایی بود که برای اون روز بزرگی که ۲ سال پیش داشتم باید میپرداختم. من همیشه گفتم، همچین چیزی باید برای من اتفاق میافتاد. از سیلور بپرس! نمیگفتم؟” (Huret, 1899)
“مادرم همانطور که میدانی، یهودی اهل هلند بود. خوشکل، کوتاه و گرد، با اندام بلند و پاهای کوتاه، اما صورت خوشگل و زیبا و چشمان آبی. او فرانسوی خیلی بد صحبت میکرد و با لهجهی غلیظ خارجی. چهارده تا بچه داشت که دوجفتشان دوقلو بودند. من یازدهمین فرزند او بودم. مرا به پرستار سپرده بودند … ” (Huret, 1899, p. 6)
سارا در ۱۹۱۶ در صف مقدم جنگ جهانی اول، برای سربازان فرانسه به صحنه رفت. او یک بار پس از اجرا با تئاتر ارتش گفته بود: ” میخواستم آنجا بمیرم، درمیان آنها، خیلی برادرانه، قهرمانانه، پر شور و سبکبار ، خوشحال، خیلی ساده، یک فرانسوی!” (Loubat, 2015). او همچنین در فاصلهی سپتامبر ۱۹۱۶ تا نوامبر ۱۹۱۸ تورهایی در ایالات متحده برای ترغیب آمریکا برای ورود به جنگ اجرا کرد (Loubat, 2015).
ژان-سارا (نتیجهگیری)
حال اگر به تصویر حاصل شده از نقاط مشترک این دو شخصیت برجسته نگاه کنیم. ویژگیهای کلی یک زن نمادین امروز را میتوان از آن استخراج کرد.
ژان-سارا:
از نقش از پیشتعیین شدهی خود خارج میشود و به بازنمایی هویت تازه خود میپردازد.
از مرزهای جنسیتی فرهنگی و اجتماعی عبور میکند و به آن اهمیتی نمیدهد.
خود را با ساختاری که در آن زندگی میکند (خانواده یا جامعه) هویت یابی نمیکند. بلکه از استقلال فردی برخوردار است.
خود را واجد شرایط داوری اعمال خود و دیگران میداند و اجازه نمیدهد، ارگان یا مرجع دیگری برای باور یا کردارش تصمیم بگیرد و ارزشگذاری کند.
نقشی رهبریکننده یا دست کم اثرگذار در صحنه اجتماعی و تاریخی و فرهنگی برای خود قائل است.
از قضاوت عام، ارزشها و ضدارزشهای تفکر و ایدئولوژی غالب، رهایی یافته و آنها را در مینوردد.
بر ضعف بدنی و بر تحقیر اجتماعی اندیشهی غالب، غلبه کرده است.
خود را از ویژگیها و توصیفات تحمیلی فرهنگ غالب دربارهی زن همچون شکنندگی، لطافت، احساساتی بودن، ضعیفهگی، دست دوم و شیء انگاری، مفعول، مایملک و … به کلی دور کرده است.
فرمانناپذیر است و تمکین نمیکند.
در اینکه کدام نقش را در جامعه ایفاء کند، از مادر گرفته تا ناجی و راهبر، خود تصمیم میگیرد.
خود را توانا برای قضاوت و عمل میبیند.
باور و دین خود را “خود” برمیگزیند.
و ازین رو، ژان-سارا ، زنی است که بیگمان، قربانی نیست.
منابع
BBC. (2017, December 29). سارا برنارد، نخستین ستاره عالم نمایش. بازیابی از بی بی سی فارسی: http://www.bbc.com/persian/magazine-42494628
Bernhardt, S. (1907). My Double Life The Memoirs of Sarah Bernhardt. Retrieved from The Project Gutenberg: http://www.gutenberg.org/files/9100/9100-h/9100-h.htm#link2H_4_0001
France, A. (1913). The Life of Joan of Arc, Vol. 1 and 2 (of 2). Retrieved from The Project Gutenberg: http://www.gutenberg.org/files/19488/19488-h/19488-h.htm
Gottlieb, R. (2007, May 10). The Drama of Sarah Bernhardt. Retrieved from The New York Review of Books: https://www.nybooks.com/articles/2007/05/10/the-drama-of-sarah-bernhardt/
Huret, J. (1899). SARAH BERNHARDT. London: Chapman & Hall, Ltd. Retrieved from The Project Gutenberg: http://www.gutenberg.org/files/57583/57583-h/57583-h.htm
Loubat, E. (2015, March 18). Bernhardt, Sarah. Retrieved from 1914-1918-online. International Encyclopedia of the First World War: https://encyclopedia.1914-1918-online.net/article/bernhardt_sarah
Mangasarian, M. M. (1913). The Story of Joan of Arc The Witch-Saint. Retrieved from The Project Gutenberg: http://www.gutenberg.org/files/45479/45479-h/45479-h.htm
Martinho, D. (n.d.). Joan of Arc, a medieval Antigone and a (post-) modern myth? Retrieved from estudosculturais: http://scholar.googleusercontent.com/scholar?q=cache:HbViaIDbT2oJ:scholar.google.com/+Joan+of+Arc,+a+medieval+Antigone+and+a+(post-)+modern+myth%3F&hl=en&as_sdt=0,5
Twain, M. (2001). Personal Recollections of Joan of Arc Volume 1 (of 2). Retrieved from The Project Gutenberg: http://www.gutenberg.org/files/2874/2874-h/2874-h.htm
پانویسها
[1] Iconic
[2] Yet she remains the most famous actress the world has ever known. The New York Review of Books 2007
[3] Unsociable
[4] از اصطلاح اندیشهی غالب استفاده میکنم و به عمد نمیگویم اندیشهی جامعهی مردسالار؛ تا به این ایدهی مد روز که تمام ساختار جامعهی غرب را به پدرسالاری تقلیل داده و مرد را در مرکز توجه بهعنوان عامل سرکوب قرار میدهد و مشغول صنعت روزافزون قربانیسازی است آلوده نشویم.
[5] ۱۸۰۰ تا ۱۸۵۰ اوج رمانتیسیسم بود.
[6] My Double Life
[7] Percheron
[8] برجسته کردن از نگارنده است
[9] ترجمه از نگارنده
[10] Rouen
[11] vision
[12] Domremy
[13] Francois Villon
[14] Shakespeare
[15] Rousseau
[16] Schiller
[17] Charles Péguy
[18] Anatole France
[19] Bernard Shaw
[20] Brecht
[21] Voltaire
[22] Beaumarchais
[23] Montesquieu
[24] icon
[25] با جستجوی هر کدام از این نمونهها در اینترنت، میتوانید هزاران تصویر و نمونه از آن در ابعاد جهانی بیابید.
[26] نگارنده نتوانست مأخذی معتبر پیدا کند. اما در برخی نوشتههای بدون مرجع خوانده است که سیمون دوبوار ژاندارک را یک شخصیت فمینیستی نمیانگارد و دلیلی که ارائه میکند این است که هنوز از دنیای مردسالار رهایی نیافته است و شاخص آن اعتقاد ژاندارک به پادشاهی یک مرد است و همچنین اینکه سنت میشل (که یک مرد است) الهام های او را هدایت میکرده است.
[27] Henriette-Rosine Bernard
[28] The New York Review of Books
[29] برجسته کردن از نگارنده است.
[30] Sarah Bernhardt