درسگفتار شماره ۶

ویدئو
بایگانی همه ویدئوهای آگورا
194 محتوا
درسگفتار
بایگانی درسگفتارهای آزاد
66 محتوا
درسگفتارهای استفان رزنیک
اقتصاددان آمریکایی
26 محتوا

نام‌ها

Play Video

درسگفتار ششم – مدرنیسم در مقابل پست مدرنیسم

در این جلسه می‌خواهم درباره دو موضوع جالب صحبت کنم. یکی از آنها مربوط به آنچه که ما تا حالا انجام داده‌ایم است. مفهومی به اسم مدرنیسم. همچنین ارتباطش با یک مورد مفهومی دیگر بنام پست مدرنیسم.

مدرنیسم یک روش تفکر می‌باشد که ادعای عقاید خاصی دارد و یا به واسطه استفاده از انواع مخصوص روش‌های علمی و ریاضیات می‌تواند به کمک مدعیان حقیقت آمده و توانایی آنها در رابطه با فهمیدن آنچه حقیقتا در دنیا می‌گذرد و یا در طبیعت می‌گذرد را بالا ببرد. آن روشها می‌تواند ریاضی، هندسه، اقتصاد یا جبر باشد یا نوع مخصوصی از هنر نقاشی یا دستور زبان و یا خردگرایی و تجربه‌گرایی. آنها ابزار خاصی هستند که مدعیان تئوری‌های خاص برای یافتن حقیقت جهانی به آنها احتیاج دارند. این ابزار به آنها در پیدا کردن زمان و مکان کمک میکند.

اینکه چه چیزی بطور گسترده پیروزمند در قالب مکان, حقیقت است و چه چیزی در قالب زمان, حقیقت جاودانی است.

بنابراین مدرنیسم روش و طریقه جستجو و فکر کردن برای دریافت حقیقت مطلق است.

بعضی فلاسفه مدرنیسم را همکار استبداد و ظلم دانسته‌اند. میشل فوکو در این مورد بیان می‌کند که:

آنچه در مدرنیسم اتفاق می‌افتد، خواست اقلیتی است که توانسته‌اند از طریق مجموعه قوانین و ابزار علمی و دانشی که توسط این ابزار علمی بدست امده آن را تبدیل به تئوری و یا گفتمان جهانی کرده و به بقیه تلقین نمایند و می‌توانند رفتار و کردار جامعه را تدوین کنند. ادعایی بسیار جالب و بحث انگیز در قرن بیستم.

در نتیجه عقایدشان و ابزارشان بر ما حاکم شده و رفتارمان را در اختیار می‌گیرند. این افراد ادعا می‌کنند که ابزار و عقایدشان در واقع گفتمان حقیقی و تئوری‌های حقیقی روز هستند. بدین منوال پیامد آن در مقابله با این گفتمان حقیقی روز باعث از بین بردن طرق مختلف فکری که قبلا در ما وجود داشت شده و آن را باطل اعلام می‌کنند.

از این طریق مدرنیسم می‌خواهد با فرض بر اینکه تئوری مارکسیسم حقیقی نیست و ابزار و دلایل آن درست نیست و همچنین ارزشی ندارد، سعی بر پایین آوردن انگیزه اموزش دانش تئوری مارکسیسم نموده و مدعی هستند که روش‌های دیگر حقیقت هستند و نه مارکسیسم. این درسی است که میشل فوکو بما می‌آموزد.

به هر حال آنها به جای داشتن دلیل و تجربه‌ای و بی توجه به امید انسانها به رنسانس برای رهایی از نادانی که مدرنیسم نیز میوه آن می‌باشد، حالا ابزاری ساخته اند برای مجبور کردن مردم به قبول ادعای گفتمان حقیقی روز. اقلیتی به نوعی اکثریتی را وادار می‌کنند که افکارشان را با آنها تطبیق دهند. این به نوعی شبیه دیکتاتوری بنظر می‌رسد.

در حالی که ما باید قبول کنیم که گفتمانهای مختلف که از طرف گروه‌های مختلف مطرح می‌شود هر کدامشان اثرات نسبی بر روی زندگی ما دارند. این آن چیزی است که ریچارد رورتی نیز به ما می‌آموزد.

 ما با همه این ادعاهای حقیقت مواجه هستیم که نتایج مختلفی دارد. ما می‌باید هوشمندانه با آنها برخورد کرده و در نتیجه یکی را بر اساس نتایج مختلف آن‌ها در زندگیمان انتخاب کنیم، نه بعلت اینکه یکی حقیقت است و دیگری نیست، زیرا هیچ طریقی برای پیدا کردن حقیقت همانطور که قبلا هم به آن اشاره کردیم وجود ندارد.

می‌خواهم دوباره تاکید کنم که همه این ادعاها درباره حقیقت فقط ادعا‌های مختلف است که نتایج مختلفی دارند و بر ماست که بر مبنای ارزشیابی خودمان این تفکرات و ادعاهای مختلف را مورد بررسی قرار داده و در نظر بگیریم که این ارزشیابی ما در مورد یک تئوری خاص نسبی است. تاکید می‌کنم نسبی است و مطلق نیست.

در مورد این مقوله چند دلیلی ویا عوامل متعدد فوق تعیین کننده (overdetermination) که قبلا درباره آن صحبت شد، مربوط به موضوع چیزی است که وجود دارد و چگونگی تشکیل آن است. چگونه در اثر برخورد عوامل و دلایل مختلف عزم‌ها و تعیین کننده ( determinations) با هم اختلاط کرده و آن را بوجود آورده است.

در دنیا عوامل بسیاری برای تشکیل یک مقوله یا موردی موثر هستند که من نیز آنها را بر اساس گفته مارکس پروسه (processes) می‌نامم. گر چه این عوامل زیاد هستند ولی من آن را به چهار دسته تقسیم می‌کنم. البته این یک مسئله انتخابی است. شما می‌توانید آن را به هر تعدادی که می‌خواهید تقسیم کنید. اما من قصد دارم آن را بدین نحو طبقه بندی و یا رده بندی کنم.

می خواهم نظرتان را به این نکته جلب کنم که در این بحث ما از زاویه و دیدگاه چگونگی تولید و چگونگی پخش و تقسیم ثروت به این مورد نگاه کرده و آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم. می‌دانیم سیاست نیز در نحوه تولید و تقسیم ثروت بین طبقات اجتماعی نقش دارد. فرهنگ جامعه نیز در این چگونگی تولید و ثروت موثر است. البته طبیعت نیز از طریق بیولوژی و شیمی در تغییرات زندگی نقش مهمی ایفا می‌کند.

بنابراین این مطلب بسیار مهم جلوه می‌کند که جامعه و یا جهان، اصطلاحی که در زمان مارکس استفاده می‌شد یعنی ماده گرایی و واقعیت فکر و ذهن، همه آنها واژه مترادفی است که در نتیجه تداخل و پیوستگی این چهار مورد عزم‌ها و تعیین کننده (determinations) اقتصاد و فرهنگ و سیاست و طبیعت بوجود آمده است. یعنی جامعه.

 می‌خواهم آن را با کشیدن شکلی واضح‌تر نشان دهم.

Resnick 06 01 19 آوریل 2024

بنابراین این چهار عامل به معنی حقیقی کلمه جامعه را تشکیل داده‌اند که من بصورت یک نقطه نشان داده‌ام ( شکل بالا). این نقطه محل برخورد علل مختلف است ( علت و معلول). این همان چند‌عاملی و یا چند دلیلی تعیین کننده است (overdetermination) که همیشه تعداد نامحدودی از آنها در هر موردی وجود دارند. همانطور که قبلا اشاره شد، این پیشوند بیش (over) که به نوعی می‌شود آن را چندین بیان کرد تعریف شاعرانه ایست که نشان می‌دهد که عوامل زیاد یا دلایل گوناگون تعیین کننده (determination) در تشکیل یک جامعه و یا یک مورد اثر گذارند.

هر چه برای جامعه حقیقت دارد برای هر مورد دیگر نیز حقیقت دارد.

هر چیزی که ما بتوانیم فکرش را بکنیم، متاثر از این علیت‌ها (causation) می‌باشد. جایگاهی که این علل مختلف با هم جمع شده و در حقیقت آن را بوجود آورده‌اند. می‌خواهم از عبارت دیگری استفاده کنم. می‌توانیم بگوییم که عملکردهای سیاست، اقتصاد، فرهنگ و طبیعت شرایط وجودی یک مورد خاص و در این حالت جامعه است.

بطور مثال می‌توانیم سوال کنیم که شرایط وجودی ایالات متحده چیست؟ در جواب می‌شود گفت عملکردهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و طبیعی در مجموع و بطور حقیقی ایالات متحده را شکل داده است.

در هر صورت، انچه برای جامعه از نظر چند‌عاملی تعیین کننده (overdetermination) می‌تواند حقیقی باشد برای هر مورد دیگری نیز می‌توان این عملکرد‌ها و اثرات آن را روی یکدیگر، در نظر گرفت.

حالا نظری بطور مثال به اقتصاد بیاندازیم. سوالی که مطرح می‌شود این است که چگونه و چه عواملی باعث تشکیل موجودیت آن است. بدون شک موجودیت آن بستگی به اثرات جامعه دارد و در ضمن بی تاثیر از سیاست، فرهنگ و طبیعت نیست.

ما همین روش را برای هر کدام از این عوامل فرهنگی، سیاسی، طبیعی نیز می‌توانیم به کار ببریم. بنابراین اگر سوال شود سیاست چگونه بوجود آمده است. پاسخش این است که تحت تاثیر اقتصاد، فرهنگ و طبیعت.

Resnick 06 02 19 آوریل 2024

همانطور که ملاحظه می‌کنید این موضوع تمامی ندارد همه چیز تحت تاثیر عوامل دیگری است. بنابراین از نظر دید عوامل متعدد تعیین کننده (overdetermination) اگر من به همین منوال ادامه دهم ما با یک عمل نامحدود اختلاط ، دخالت و یک بهم ریختگی دلایل مختلف به یکدیگر می‌شویم. این آن چیزی است که مورد چندعاملی (عوامل متعدد) به ما نشان می‌دهد و اینکه جامعه، مخلوطی از عوامل مختلف است که بهم ریختگی آشوب انگیزی نیز می‌باشد که در اثر متقابل جبرها وعزم‌های تعیین کننده (determinates) بوجود آمده است.

با توجه به این موارد، زمانی که ما با این عزم‌ها و عملکردها و بهم ریختگی‌ها مواجه می‌شویم چه باید بکنیم؟ بدین منظور ما با توجه به بهترین اطلاعاتی که داریم، یکی از این عملکرد‌ها را انتخاب کرده و از آن شروع کنیم، که نحوه تشکیل این بهم ریختگی را بفهمیم.

گروهی انتخابشان از زاویه و دریچه ورودی اقتصاد است. گروهی از سیاست شروع می‌کنند. بعضی ممکن است از دریچه طبیعت و فیزیک شروع کنند و گروهی فرهنگ را انتخاب می‌کنند.

این‌ها همه نقاط ورودی گروههای مختلف است برای درک این بهم ریختگی جامعه. بنابراین دریچه، راه ورود مخصوصی است که فرد و یا گروهی برای پیدا کردن محل تلاقی عوامل مختلف احساس می‌کنند منطقی و درست است. البته همانطور که دیدیم دریچه‌های مختلفی برای بررسی وجود دارند که تئوری‌های خاص خود را برای درک و توضیح ارائه داده‌اند. هرکدام از این تئوری‌ها با دیگری متفاوت است و هر کدام راههای مختلفی را برای تشخیص منطقی در فهم پدیده جامعه بکار برده‌اند.

کارل مارکس طبقاتی شدن مردم در جامعه را در عملکرد و فرایند اقتصادی در نظر گرفت. یک عملکرد اقتصادی که از نظر او احساس و مفهوم جامعه را تبیین می‌کند. این دریچه ورودی اقتصاد برای شناخت، مخصوص او بود که باید در تقابل و مقایسه با دیگر دریچه‌های ورودی شناخت پدیده جامعه مورد بررسی قرار گیرد.

این اولین ایده است. دریچه ورود اقتصاد.

برای ارائه دومین ایده اجازه بدهید برگردم به نقطه جامعه (در شکل زیر) که متاثر از این عزم‌ها (determinates) می‌باشد.

Resnick 06 03 19 آوریل 2024

به زبانی دیگر وجود جامعه بعلت تناقضات است. تناقضاتی که بعلت کش و واکش و اثرات متقابل این فرایندهای مختلف می‌باشد. نتیجه این پروسه و عملکرد عوامل تعیین کننده که چگونه موردی به موجودیت خود ادامه می‌دهد همین تناقضات است که در آن مورد وجود دارد. این در هر موردی مصداق دارد. برای واضح‌تر شدن موضوع مثال ساده‌ای می‌آورم که مربوط به شما دانشجویان می‌شود. ما و شما چگونه در مورد اینکه یک واحد درسی را انتخاب کنیم تصمیم می‌گیریم. احتمالا تحت فشار عوامل مختلف آشکار و پنهان پدر و مادر قرار داریم که در تصمیم ما موثر اند. چه ما متوجه باشیم یا نباشیم. این موضوعی است که والدین ما از بدو تولد تمایل داشته‌اند که ما را به سمت خواست خودشان سوق دهند. ولی این تنها مورد موثر در تصمیم گیری ما نیست. عوامل فرهنگی نیز بر تصمیم گیری ما موثر هستند که چه حرفه‌ای و چه موضوعی باب روز است و کدام واحد در این صورت مهم است. البته این مورد هم تنها مورد نيست. تصمیمی که در مورد انتخاب یک واحد می‌گیریم همچنین متاثر از قوانین دانشگاه و یا دسترسی به آن واحد در زمان مشخص انتخاب و یا اینکه استاد مربوطه چه کسی است و شهرت استاد را هم مد نظر می‌گیریم. به هر حال ما عملکرد پیچیده این موارد را نیز در انتخاب واحد درسی در نظر می‌گیریم. در ضمن مسائل اقتصادی و اینکه انتخاب یک واحد درسی بتواند امکان پیدا کردن کار در آینده را بیشتر کند نیز در تصمیم ما موثر است. ولی همچنین بعضی از عوامل و نیروها مارا به سمت دیگری سوق می‌دهند. ما در مقابل فشار پدر و مادرمان مقاومت کرده و به نوعی یاغی می‌شویم. ما همچنین در برابر قوانین دانشگاه مجادله می‌کنیم. ما همچنین با خودمان بعلت تغییر عقیده سر جدل داریم که حالا کدام واحد درسی برای ما جالب است و کدام موضوع درسی برایمان بی اهمیت. ما همچنین زندانی آینده‌ای نامعلوم و نامشخص می‌باشیم. ما در تعارض هستیم. حالا با در نظر گرفتن عوامل بالا واحدی را انتخاب کرده‌ایم ولی در عین حال نمی‌خواهیم آن واحد درسی را برداریم.

 و در نتیجه ی این عوامل عزمی تعیین کننده ( determinates) ما در یک تناقض فکری قرار میگیریم. این تناقضات بر ما فشار می‌آورند که انتخاب خاصی بکنیم. به سخنی دیگر این تناقضات رفتار ما را تعیین می‌کنند که چه کنیم و چه نکنیم. در کدام واحد درسی ثبت نام کنیم.

شما می‌توانید چنین منطقی را برای بررسی چگونگی انتخاب کردن همه موارد، در سراسر زندگی خود بکار گیرید.

 با توجه به جمع عوامل ذکر شده، جامعه خود نتیجه برخورد‌های مختلف این عزم‌ها ( determination)  است، در ضمن جامعه بنحو واکنشی اثر متقابل را روی اقتصاد، سیاست، فرهنگ و طبیعت نیز می‌گذارد.

این اثر متقابل جامعه و چهار مورد ذکر شده درست مثل اثر متقابل بین ما و پدر و مادرمان و دیگر استادان دانشگاه و واحدهای درسی و غیره همه و همه رفتار و فکر ما را شکل می‌دهند و ما آنها را شکل می‌دهیم.

حالا برمی گردم به بحث قبلی که مطمئن شویم که این تاثیرات متقابل را فهمیده‌ایم و اینکه دریچه ورود برای بررسی نقش شروع برای سعی در فهمیدن و توضیح این موضوع پیچیده تاثیرات متقابل می‌باشد.

بدین منظور مهم است که در تئوری‌هایی که بکار می‌بریم، این مفهوم چند‌عاملی تاثیر متقابل یا تاثیر عاملی بر عاملی دیگر را در نظر گرفته باشیم که شکل دوباره‌ای به آن می‌دهد. می‌خواهم مثال مهم دیگری را برای روشن شدن موضوع بیان کنم. در مورد اتفاقی که باب روز است. آنچه که در اخبار روزانه در باره‌اش صحبت می‌شود ( سال ۲۰۱۲) – مصر.

در چند هفته گذشته بحرانی در مصر به وجود آمد که من آن را اتفاق C می‌نامم.

Resnick 06 04 19 آوریل 2024

در حالی که اتفاق A یعنی عدم وجود دموکراسی اینطور که در روزنامه‌ها می‌خوانیم و در اخبار می‌شنویم بنظر مهمترین علت این بحران در مصر است (اتفاق C ). ولی اتفاقات دیگر مانند (B) بنظر کم اهمیت‌تر جلوه می‌کنند.

بگذارید اتفاق B  که عدم توزیع مناسب درآمد در مصر را نشان می‌دهد را کمی بیشتر بررسی کنیم. می‌خواهم برگردم به مورد عوامل متعدد تعیین کننده (Overdetermination)، زیرا اگر اتفاق C را بدانیم چیست، مثال خوبی می‌شود برای درک این مفهوم. این ایده تعیین کنندگان به ما می‌گوید که بحران مصر جایگاه عملکرد و فرایند این عوامل تعیین کننده (Overdetermination) است. بنظر جالب و خارق العاده می‌آید. این ایده تعیین کنندگان متعدد، به تاثیرات عوامل دیگر در هر موردی می‌تواند صادق باشد. می‌تواند تعداد بینهایت عامل را مسبب یک اتفاقی توضیح دهد.

در مورد مصر، هیچگونه شکی در عدم وجود دموکراسی در این کشور که باعث بحران شده است، وجود ندارد.

ولی اثر A  یعنی عدم دموکراسی روی C {بحران در مصر} که توسط خط سیاه در شکل بالا نشان داده شده است از نقطه نظر ایده عملکرد عوامل متعدد تعیین کننده (overdetermination)، خودش محصول پیچیده‌ای از اتفاقات B و C و حتی موارد دیگری می‌باشد که باید مورد بررسی قرار گیرد. این علیت به تنهایی مستقل از آن نیست که چگونه اتفاق B  روی اتفاق C اثر گذاشته است. می‌خواهم عامل دیگری را معرفی کنم و آن را D بنامم که نشان دهنده جامعه طبقاتی و جدال طبقاتی در مصر است. آنچه را که مارکس می‌گوید. جامعه طبقاتی در مصر. این خود به نحو پیچیده‌ای روی A اثر می‌گذارد. چگونه A تشکیل شده است که خود به معنای واقعی اثر خود را روی C  می‌گذارد. بنابر این خط ممتد فلشی از A  به C که ما فکر می‌کردیم مهمتر است می‌بینیم که حامل اثرات کیفی و کمی بزرگتری روی C دارد که آن نیز خود از محصول اثرات نقاط B و D  و E  و F  و غیره بوجود آمده است.

بنابراین اتفاق A مستقل از بقیه علل نیست به سخنی دیگر علیت (causation). در ضمن جامعه طبقاتی در مصر مستقل از عدم دموکراسی و یا توزیع نامناسب درآمد نیست. همه آنها دو طرف تشکیل دهنده یکدیگرند. در مجموع همه ی ایده‌ها بما احساس ضعیف‌تری در مورد آنچه فکر می‌کنیم که امروز مهمتر است می‌دهد.

Resnick 06 05 19 آوریل 2024

نتیجه کلی آن است که عدم دموکراسی در مصر خود به علت عدم توزیع نامناسب درآمد و وجود جامعه شدید طبقاتی در مصر و همچنین عملکرد موارد دیگر فرهنگی و اقتصادی و طبیعی می‌باشد که تئوریسین‌ها به ما معرفی می‌کنند، زیرا این کاری است که تئوری انجام می‌دهد و بطور ممتد در حال کشف عوامل جدید موثر در جهان هستند و وقتی ما با آنها برخورد می‌کنیم، متوجه می‌شویم آن چیزی که ما احساس می‌کردیم مهمتر است امروزه بعلت پیدا کردن دریچه‌های ورودی دانش به مسئله اهمیتش کمتر شده است.

بنابراین نتیجه نهایی تمام این موارد توجه به این موضوع است که مهم نیست چه چیزی باشد بلکه در حالات A  و B  و C   و D و الی آخر هیچ کدام مستقل از دیگری نیست. این مفهوم چند‌عاملی یا تعیین کنندگان (overdetermination)  است و اینکه آنها مجردا نمی توانند مستقل وجود داشته باشند. همه از هم نشات گرفته‌اند و آنچه برای یکی حقیقت است برای دیگری هم مصداق دارد. به سخنی دیگر و به معنای واقعی کلمه متشکل از یکدیگرند. آنها فقط می‌توانند در رابطه با یکدیگر وجود داشته باشند. اگر چنین است دیگر نمی‌شود آنها را به ترتیب اهمیت و استقلال بیشتر رده بندی کرد. البته پیامد آن عدم وجود هیچ چشم اندازی در این مورد تعیینی (determination) است. همچنین هیچ ماهیت و ذاتی در دنیا و هیچ عملکرد و فرایندی در دنیا مصون از علیت (causation) نیست. زیرا در حقیقت این ماهیت آن است. ماهیت چیزی شبیه به خدا است به عنوان ماهیت که ذاتا مصون از علیت می‌باشد. در صورتی که در مورد مسائلی که مطرح کردیم خودش خود را دوباره تولید می‌کند. و از چشم انداز چند‌عاملی و تعیین کنندگان (overdetermination) هیچ نوع ماهیت و ذاتی مستقل وجود ندارد و همه چیز در رابطه با دیگری مفهوم پیدا کرده و وجود دارند. هر چیزی خودش علت و معلول است. به هر حال چند‌عاملی یک روش قدیمی و اولیه است برای رویکرد به یک تئوری، چه در مورد معرفت‌شناسی (epistemology) باشد و چه در باره جامعه. قبلا در مورد چشم انداز ضد ماهیتی چند‌عاملی چه در خردگرایی و چه در تجربه‌گرایی صحبت کرده‌ایم. شما نیز متوجه این موضوع شده اید که رویکرد ضد ماهیت گرایی همچنین تاییدی است بر این نکته که چیزی به اسم مهمترین عامل تعیین کننده (determining) در جامعه وجود ندارد. شبیه بحران مصر.

با نتیجه گیری فوق می‌خواهم توجه شما را به موردی در باره تئوری مارکسیسم جلب کنم.

 باید گفت در بین سنت مارکسیسم و خود مارکسیسم یک نوع ماهیت گرایی تئوری وار وجود دارد که بسیار بسیار مهم است .

من می‌خواهم زمانی را صرف کرده و آن را قدری بشکافم. چون متاسفانه در کتابهای مارکسیستی هم وجود دارد.

و آن عامل تعیین کننده بودن اقتصاد است. به عبارتی اقتصاد اصل است.

همانطور که ذکر کردم در سنت مارکسیسم نیز ماهیت گرایی بنوعی وجود دارد. همان موردی که مارکس و بقیه مارکسیستها بر علیه خردگرایان و تجربه‌گرایان خرده می‌گرفتند. یعنی اینکه فرض کردند اقتصاد عامل اصلی تعیین کننده جامعه است. مارکس و بالاخص انگلس عقیده داشتند و فکر می‌کردند که می‌شود جامعه را به چند‌عامل ترکیب شده بصورت استعاری و تمثیلی به چند قسمت تقسیم کرد که پایه و اصل آن اقتصاد است (زیربنا) که پایه و فونداسیون جامعه است و بقیه جامعه روی آن ساخته شده‌اند (روبنا). اقتصاد زمین و زیربنای جامعه و ساختمان بالای آن همه چیز دیگر که آن را فوق ساختمان و یا روبنا (superstructure) یعنی سیاست و فرهنگ نامیدند.

در پیوند با این محتوا

پیشنهاد ما

خبرها

رویدادها