درسگفتار شماره ۴

ویدئو
بایگانی همه ویدئوهای آگورا
194 محتوا
درسگفتار
بایگانی درسگفتارهای آزاد
66 محتوا
درسگفتارهای استفان رزنیک
اقتصاددان آمریکایی
26 محتوا

نام‌ها

Play Video

درسگفتار چهارم – نظریه ریچارد رورتی درباره دیالکتیک و عوامل متعدد تعیین کننده OVERDETERMINATION

امروز درباره یک فیلسوف مشهور به اسم ریچارد رورتی که چند سال پیش فوت کرد صحبت می‌کنیم . او در دانشگاه پرینستون درس فلسفه می‌داد. او تحقیقات زیادی در مورد جنبش‌های پسامدرن(post modern movement) در سراسر آمریکا کرد و یک کتاب معروفی به اسم فلسفه و آینه طبیعت( philosophy and mirror of nature) منتشر نمود.

البته باید بگویم که او مارکیست نبود و زیاد از روش و رویکرد مارکس خوشش نمی‌آمد. ولی عقایدش برای این درس‌گفتار بسیار مهم است. مخصوصا برای فهم این ایده عوامل متعدد تعیین کننده (overdetermination) که ما سعی در گسترش فهم آن داریم.

او از طریق تنظیم فلسفه سنتی واقع گرایانه خواست روش جستجویی برای یافتن اساس و بنیان حقیقت پیدا کند.

آنچه فلاسفه و فلسفه می‌خواهند آموزش است به ما جهت قضاوت و چگونگی اطمینان به این قضاوت که چه چیزی حقیقت است چه چیزی حقیقت نیست. یا به ما قوانین و معیارهایی برای پیدا کردن حقیقت ارائه کنند. که بدانیم کدام قوانین درست است و کدام اشتباه.

یکی از اولین ایده‌هایی که او در بحثش بیان کرد در مورد استقلال فکرو جسم است که به آن دورستگی (dichotomy) بین فکر و جسم و یا به عبارت دیگر دوگانگی (dualism) فکر و تجربه می‌گویند. ( در زبان فارسی هر دو لغت دوگانگی‌ ترجمه شده است).

مارکسیسم یک مقوله و یا چیزی مفهومی و یا فرایافتی است (conceptual object). به عبارتی اسم معنی است برخلاف من و شما که در ذات هستیم و به عنوان یک شخص آگاه در این مقوله در ذهن نیستیم. در نتیجه این سوال پیش می‌آید که:

وقتی ما فرض می‌کنیم استقلالی بین مقوله ی مفهومی (ذهنی) مارکسیسم و من و شما ( به عنوان جسم ذاتی- وجودی) باشد، حال چگونه ما می‌توانیم پلی ارتباطی بین این دو بستر دانش داشته باشیم که بفهمیم که یک ایده خوب است یا نه..

با توجه به استقلال بین فکر و تجربه شخصی ما باید دید چه ایده‌های خوبی در مارکسیسم وجود دارد. در این مثال ذهنی و مفهومی مارکسیسم چگونه می‌توانیم به این نتیجه برسیم که حقیقت بیرون از ما چه چیزی است..

ریچارد رورتی درباره این دوگانگی صحبت میکند. او این استقلال فرض شده فکر و جسم را رد می‌کند.

بایستی توجه داشت که هیچ استقلالی که این فلاسفه مدعی آن هستند وجود ندارد. چون فکر و تجربه و پیچیدگی تجربه علت و معلول یکدیگرند که هر دو روی همدیگر تاثیر می‌گذارند. این پایه استواری است که قبلا در این مورد در مقوله عوامل متعدد تعیین کننده (overdetermination) مطرح شد. تکرار می‌کنم:هر چیزی روی دیگری اثر می‌گذارد و تاثیر متقابل بوجود می‌آورد.

هر چیزی به تنهایی علت و معلول است و هر کدام به دیگری وابسته است.

متفکران مارکسیستی نیز به طور موازی این استقلال بین فکر و جسم را نفی می‌کنند و توجهی به آن ندارند.

ریچارد رورتی همانطور که قبلا گفته شد علاقه‌ای به مارکسیسم ندارد و این استقلال فکر و تجربه را رد می‌کند. او معتقد بود که مارکسیست‌ها توانایی ارائه و اثبات عدم استقلال فکر و تجربه را ندارند.

قابل ذکر است که متفکرانی مثل گریگوری لوکاچ (gyorgy lukac) و آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci) و الفاس ارل ( Alphas Earle) نیز این استقلال فکر و جسم را رد کرده‌اند.

اگر اشتباه نکرده باشم لنین نیز آن را رد کرده است. بنابراین علاوه بر متفکران مارکسیست فلاسفه غیر مارکسیست نیز در رد آن تلاش کرده‌اند. و این تنها منحصر به متفکران مارکسیست نیست و در نتیجه منحصرا یک ادعای مارکسیستی نیست. گفتمان مشترکی است بین متفکران مارکسیست و غیر مارکسیست که هردو در رد آن توافق دارند. گرچه این متفکران بندرت با هم صحبت و گفتمان دارند.

ریچارد رورتی ادعا می‌کند که تجربه‌گرایی ( empiricism) و خردگرایی (rationalism) هر دو تزهایی هستند که از تاریخ فرار می‌کنند . توضیحی بسیار مناسب.

من می‌خواهم در مورد صحت این ادعای استقلال آزمایشی کنم. چون در باره آن زیاد بحث خواهیم کرد. اولا هردوی تجربه‌گرایان و خردگرایان مشترکا ادعا می‌کنند که در خارج از وجود ما حقیقتی نهفته است که بایستی برای ما آشکار و کشف شود. توسط فکر آشکار و توسط تجربه کشف شود. حال این حقیقت کدام است و چیست که خارج از بودن ما، وجود دارد.

بایستی توجه داشت که حقیقت (Truth) مستقل از تاریخ است. شاید این تعریف آن پرسشی است، که می‌گوید حقیقت چیست. چیز و موردی است مستقل از تاریخ سیاسی، تاریخ فرهنگی ، تاریخ طبیعی و تاریخ اجتماعی ما.

بگذارید بگویم که این حقیقت مستقل از دیدگاه تاریخ مارکسیستی طبقاتی جامعه نیز می‌باشد و به آن وابسته نیست و به صورت کلاٌ ساختگی و مصنوعی بوجود نیامده است. حقیقت خارج از وجود ما و بنابراین به عنوان حقیقتی مستقل از افکار اشخاص آگاه در این مقوله و یا انجمن‌های افراد آگاه وجود داشته است. حقیقت مستقل از ما است. این همان دوگانگي (dichotomy) است. خرد گرایی و یا تجربه‌گرایی؟. بنابراین اگر حقیقت خارج از ماست، چگونه آن را پیدا کنیم. برای پیدا کردن آن ما به یک نوع استاندارد، معیار و یا روش قطعی و مسلمی که خارج از ماست باید دسترسی پیدا کنیم که ببینیم حقیقت چیست. شرایط استاندارد و معیاری که می‌خواهیم مورد استفاده قرار دهیم باید بی طرف، ذاتا دقیق و مستقل از ما به عنوان افراد آگاه آن مقوله باشد، که اطمینان پیدا کنیم که ارزش و اعتبار معیار بودن را دارد.

تجربه‌گرایی معیاری ارائه می‌دهد که بر مبنای تجربه است. بنابراین تجربه معیار پیدا کردن راه ورود به کشف آنچه حقیقت است یا نیست را مطرح می‌کند.

خرد گرایی نیز معیار و استاندارد متفاوتی ارائه می‌دهد. خردگرایی دلایل را پل ورود برای آشکار کردن و دست یافتن به حقیقت عنوان می‌کند.

همانطور که متوجه می‌شوید خردگرایی و تجربه‌گرایی دو معیار و استاندارد متفاوت برای دست یافتن به حقیقت بیان می‌کنند. هر دو به معیار اعتقاد دارند ولی به دو معیار مختلف.

طرفداران این دو گروه هزاران سال است که در این مورد مجادله می‌کنند.

ریچارد رورتی به نحوی جدال برانگیز می‌گوید چیزی به عنوان حقیقت مطلق وجود ندارد که آن را بشود پیدا کرد .

او معتقد بود که همه تئوری‌های نظیر خردگرایی و تجربه‌گرایی که خود را به عنوان تئوری‌های دانش پیدا کردن حقیقت می‌دانند صرفا یک ادعا بیش نیست . فقط ادعا‌های مختلفی درباره حقیقت است که ناشی از اطلاعات شخصی این افراد در جوامع مختلف می‌باشد که شاید با هم نیز متفاوت هستند. بنابراین از نظر ریچارد رورتی آنچه که ادعا می‌شود یک حقیقت نسبی است و حقیقت مطلق نیست.

این ادعای او در تقابل با ادعاهای تجربه‌گرایان و خردگرایان قرار دارد و از نظر وی هیچ استاندارد و معیاری برای یافتن حقیقت مطلق که ذاتا دقیق و درست و مستقل از ما و تفکرات ما باشد وجود ندارد. او علت عدم وجود معیاری مطمئن را به علت اثرات ارتباطات دیالکتیکی و یا عوامل متعدد تعیین کننده (overdetermination) این معیارهای تجربه‌گرایی و خردگرایی می‌داند.

 استدلال رورتی بر این مبنا است که او می‌گوید که اگر معیار کسی تجربه باشد این تجربه افکار او را مغشوش کرده و تفکر جدیدی را بوجود می‌آورد .

همچنین به خردگرایان می‌گوید که شما نیز نمی‌توانید از خرد استفاده کنید چون خرد شما در نتیجه تجربیاتتان بدست آمده است. که این معیار سنجش شما مستقل از تجربه نیست. تجربه اقتصادی و فرهنگی به ما می‌آموزد که چگونه فکر کنیم.

همچنین همانطور که قبلا بیان کردیم ، تفکرات مارکسیستی و تجربه مارکسیسم روی هم اثر گذاشته و هم دیگر را شکل می‌دهند. بنابراین آنها مستقل از هم نیستند و در نتیجه معیاری مستقل برای پیدا کردن حقیقت مطلق وجود ندارد.

حالا اگر فرض کنیم که رورتی درست می‌گوید و یا این مقوله عوامل متعدد تعیین کننده (OD) درست است آن وقت مساله‌ای بوجود می‌آید که اگر وقتی کسی ادعایی را ارائه می‌دهد و آن ادعا بصورت معجزه آسایی تعبیر به پیدا کردن حقیقت مطلق می‌شود، آن چیزی که تجربه‌گرایان و یا خردگرایان بیان می‌کنند، آنوقت آن ادعا نه به عنوان حقیقت نسبی بلکه به عنوان حقیقت مطلق به جامعه تزریق می‌شود. حالا دیگر آن ادعا حقیقت مطلق است و این نگرانی را در مورد نتیجه معرفت‌شناسی (epistemology) بوجود  می‌آورد که ادعای شخصی در مورد جهان و حقیقت ، حالا حقیقت جهان می‌شود و ادعای کسان دیگر بایستی با آن مطابقت داشته باشد.

در حالی که ادعاهای پیدا کردن حقیقت‌ بایستی با هم در رقابت قرار گیرند آنوقت ادعای کسی که بطور معجزه آسا استاندارد عمومی شده است معیاری برای سنجیدن ادعاهای دیگر می‌شود که با ان استاندار باید مورد سنجش قرار گیرد که ببینند که با ان استاندارد قبول شده مطابقت دارد و یا نه.

فیلسوف و متفکر قرن بیستم فرانسوی دیگری به اسم فوکو (Foucault) نیز در این باره چنین بیان می‌کند:

ماتریالیسم دیالکتیک و یا عوامل متعدد تعیین کننده ( overdetermination)، ادعا می‌کنند که هیچ معیار مستقلی برای حقیقت یابی وجود ندارد و نمی‌توانسته است که وجود داشته باشد. تجربه چیزی است که ایده‌های ما را شکل می‌دهد و ایده‌های ما به ما یاد می‌دهند که تجربیاتمان را شکل دهیم. به عبارتی دیگر آنها به علت ارتباط و وابستگی به یکدیگر، وجود دارند. هیچ کدام مستقل از دیگری نیست، بنابراین هیچ کدام به تنهایی نمی‌تواند معیاری برای دیگری باشد. فراموش نکنیم که معیار یا استاندارد چیست. آن موردی است مصون از علیت. بنابراین آنچه ماتریالیسم دیالکتیک و رورتی ادعا می‌کنند، بیان این مطلب است که هیچ معیاری برای پیدا کردن حقیقت مطلق وجود ندارد. نه تجربه و نه فکر که مصون از علیت آن باشد، وجود ندارد.

همه آنها عوامل متعدد تعیین کننده (overdetermination) هستند و بنابراین آنچه می‌ماند ادعاهای حقیقت یابی مختلف است که ادعای مارکسیستی استثمار طبقاتی نیز شامل آن می‌شود. این اولین درس‌گفتار است. این ادعای مخصوصی است که در مقابله و مقایسه با دیگر ادعاهای مختلف درباره حقیقت قرار دارد. در ضمن متوجه می‌شویم که چه چیزی اتفاق افتاده است. یک فضای جدیدی برای ایده مارکسیسم بوجود آمده است. مقوله ایست که توسعه پیدا کرده است. همچنین بسیاری را می‌ترساند. ضربه ایده‌ای است که به جامعه وارد شده، وضعیت خودش را مستحکم تر کرده و بالا برده است. ولی این درست مانند بقیه ادعاهای جدید درباره کشف حقیقت است که نمی‌شود آن را به راحتی رد کرد مگر آنکه اقدامات معجزه آمیزی بکنیم.

در بحث آینده می‌خواهم در مورد معرفت‌شناسی (epistemology) سخن بیشتری کفته و نتایج آن را بیشتر گسترش بدهم و سپس برگردم به گفتار آقای فوکو.

در پیوند با این محتوا

پیشنهاد ما

خبرها

رویدادها