درسگفتار یازدهم – برابری و همسانی کالاهای مختلف و نیروی کار
اجازه بدهید جلد اول کتاب مارکس را شروع کنیم. مارکس ابتدا در باره رابطه بین انواع مختلف کالاها شروع میکند. او همانطور که در کتاب خواندید شروع میکند که یک کت (coat) معادل است با ۲۰ یارد پارچه (linen).
1 coat = 20 yard of linen
من میخواهم روی منطق مارکس تمرکز کنم که میگوید سه وجه در این رابطه و معادله وجود دارد.
اول: به عنوان ارزش استفادهای . اگر به خاطر بیاورید، ببینیم کالا چیست. کالا یک ارزش تعویضی دارد که توسط کارگر انضمامی برای معاوضه تولید شده است. همانطور که گفته شده، کالا یک ارزش استفادهای برای خریدار دارد و هر کدام از این کالاها یک خصوصیات منحصر بفردی و همچنین یک خصوصیات کمی دارند که در ارتباط با خود آن کالا است. و اینها برای خریدار مهم است.
بنابراین پارچه برای خودش مشخصات دارد که من مطمئن نیستم که آن چه چیزی است. کت برای خودش خصوصیات کت را دارد که من با آن آشنا هستم (coatness) . این یک رابطه ایست بین خریدار و کالا ( کت). چیز منحصری است. چیزی است که مایه لذت و رضایت و خوشحالی است، یا هر لغتی میخواهید استفاده کنید. به هر حال یک نیازی برای آن کالا (کت) وجود دارد که برای خریدار ارزش استفادهای دارد. این مثالی هست که مارکس از آن استفاده کرد. من میخواهم مثال دیگری بیاورم. مثلا ۴۰٫۰۰۰ مسواک معادل یک ماشین مرسدس بنز است.
40,000 toothbrush = 1 Mercedes Benz
مثال من کمی دراماتیکتر از مثال مارکس است. به هرحال اتومبیل مرسدس بنز ظرفیت و خصوصیت رانندگی دارد و این اتومبیل مایه لذت و شادمانی برای خریدار میباشد. همچنین به استناد این منطق مسواک نیز ظرفیت و خصوصیت شستن دندان را دارد و باعث احساس سلامت دندان میشود و رضایت مصرف کننده را تامین میکند که آن را خریده است.
دوم: همانطور که ملاحظه کردید، هر کدام از این کالاها یک ارزش استفادهای دارد که ارزش استفادهای آنها باهم متفاوت است. آنها همسان هم نیستند. میبینید با وجود اینکه از نظر ارزش استفادهای با هم متفاوت هستند( یک کت معادل ۲۰ یارد پارچه) و یا ۴۰ هزار مسواک در مقابل یک مرسدس بنز، ولی یک نوع رابطهای با هم دیگر دارند. آنها با یک نسبتی با هم معاوضه میشوند.
سوم: فراموش نکنید که هر کدام از این کالاها توسط کارگر انضمامی( concrete labor) درست شده اند. بدین معنا که کت توسط خیاط کت دوزی درست و تولید شده است که خصوصیات منحصر بفرد جالب کت را دارد و در ضمن ارزش استفادهای مربوط به کت را دارا است. به استناد همین منطق پارچه باف، پارچه تولید میکند که خصوصیات منحصر بفرد و جالب پارچه را دارد و توسط کارگر انضمامی پارچه باقی تولید شده است. و یا مرسدس نیز مطابق همین منطق کارگر انضمامی مرسدس آن را با خصوصیات ظرفیت رانندگی تولید کرده است. کارگر مسواک سازی نیز با مشخصات یکتا با کیفیت مسواک تولید کرده است. بنابراین هر کدام از این کالاها محصول تولیدی کارگر انضمامی آن صنعت است که آنها را با خصوصیات واحدی و جالبی که مورد توجه خریدار آن جامعه است تولید کرده است. با در نظر گرفتن همه این موارد بالا مارکس میپرسد چرا این کالاهای مختلف در معادله به یک نسبتی همسان و یکی میشوند. شما نمیتوانید با مسواک رانندگی کنید و نمی توانید با مرسدس دندانتان را بشویید، البته این سوال مسخرهای است ولی پس چرا چیزهای مختلف با یک نسبتی همسان و معادل میشوند.
مارکس شروع به استدلال میکند که آن چیزی که یک کت را معادل پارچه میکند و آن چیزی که پارچه را معادل کت میکند و همینطور آن چه که مسواک را معادل مرسدس میکند نمیتواند مشخصات بی نظیر هر کدام از آنها باشد، زیرا هر کدام از آنها بی نظیر و منحصر بفرد هستند و مختلف. بنابراین شما نمیتوانید چیزهایی که شبیه و همسان هم نیستند مقایسه کنید و استدلال بیاورید که مساوی هستند. در نتیجه شاید چیز دیگری به غیر از ارزش استفادهای (مصرفی) آنها باعث یکی شدن و همسان شدن آنها میشود. مارکس همچنین این استدلال را به پیش میآورد و میگوید شما نمیتوانید با نگاه کردن به معادله، متوجه شوید چه چیزی باعث همسان شدن این چیزهای ( کالاهای) مختلف میشود. به سخنی دیگر آنچه آنها را همسان و شبیه هم میکند در این معادلات وجود ندارد و ناپیدا است. بنابراین مارکس میباید یک موضوعی را تئوریزه کند و درباره آن خصوصیاتی که باعث شبیه شدن این چیزها و موارد مختلف با یک نسبتی میشود توضیح دهد. ارائه یک تئوری درباره آن عامل ناپیدا و گم شده. او آن را ارزش (value) مینامد.
در نتیجه او تئوری ارزش را تئوریزه میکند که خصوصیات ناپیدا و گم شده که چیزهای مختلف را با نسبتی همسان و شبیه میکند را توضیح دهد. این همان تئوری ارزش مارکس است.
البته تئوریهای غیر مارکسیستی ارزش که چیزهای مختلف را شبیه هم میکند نیز وجود دارد و من یکی به اسم تئوری غیر کلاسیک اقتصادی ( non classical economic theory) نامیده میشود را میشناسم که آن بحث دیگری است.
ما به همین تئوری مارکس درباره این خصوصیات ناپیدا در کتاب سرمایه جلد اول ادامه میدهیم.
در معاوضه کالا، یک فروشنده، کسی که مسواک میفروشد و یا مرسدس و یا کت را در واقع میخواهد از ارزش استفادهی آن خلاصی پیدا کند. در حقیقت فروشنده کالا ارزش استفادهای را با خود غریبه میداند و آن را به خریدار واگذار میکند. فروشنده کالا هیچ علاقهای به ارزش استفادهای آن ندارد. با مثالی شاید بشود از این طریق معنی تولید برای معاوضه را فهمید. وقتی جنرال موتورز و یا شرکت فورد و غیره اتومبیل تولید میکنند، آنها خود را از دست ارزش استفادهای آن خلاص کرده، زیرا ارزش استفادهای در واقع مورد توجه خریدار است، چون خریدار آن را برای استفاده میخرد، برای قابلیت رانندگی برای قابلیت مسواک زدن. در نتیجه در لحظه معاوضه، لحظهای برای فروشنده است که جدایی و دوگانگی بین ارزش استفادهای و ارزش معاوضهای کالا صورت میگیرد. یک بار دیگر تاکید میکنم ، علاقه فروشنده به ارزش استفادهای کالا فقط و فقط از جهت علاقه خریدار به کالا است. به همین دلیل جنرال موتورز یا فورد تبلیغات و آگهی در رسانههای عمومی میکنند تا علاقه خریدار را نسبت به کالا بیشتر کرده و در نتیجه ارزش استفادهای آن را در نزد خریدار بالا ببرند. البته خریدار علاقهاش به ارزش استفادهای آن کالا است، زیرا او آن کالا را چه برای خوشایند و یا الزام و یا غیره استفاده میکند.
به این نتیجه میرسیم که رابطه بین خریدار و کالا یک رابطه خصوصی است (private relationship) در حالی که رابطه فروشنده با کالا یک رابطه اجتماعی است (social relationship). زیرا فروشنده علاقهاش تنها به ارزش معاوضهای آن است. البته این خصوصیت بین همه کالاها برای فروش مشترک است که با این رابطه خصوصی غریبه میباشند.
زیرا فروشنده علاقهای به ارزش استفادهای ندارد. این جدایی بین ارزش استفادهای و ارزش تعویضی یک کالا در تئوری مارکس بسیار حیاتی است. چون او بنیان را مازاد (surplus) میداند، و آن را علت استثمار طبقاتی قلمداد میکند. این اهمیت تئوری را نشان میدهد.
میبینید که در سرمایهداری، کارگران چیزی را که متعلق به آنان است به فروش میگذارند که نیروی کار خودشان است. بنابراین این نیروی کار که ظرفیت یک فرد برای کارکردن است، ظرفیت و یا توان کسی برای کار کردن که از جان، عضلات و سلولهای مغزش در کار استفاده میکند را به فروش میگذارد. در نتیجه نیروی کار کارگران یک کالا بنظر میآید، یک کالا است. بنابراین وقتی کارگران بنا بر این منطق کالا بودن، کالای خود را به فروش میرسانند، در واقع آنچه را دریافت میکنند ارزش تعویضی یا معاوضهای آن است، یعنی دستمزد. و آنچه با آن غریبه میشوند و از آن خلاصی پیدا میکنند ارزش استفادهای آن کالای مخصوص میباشد. درست مانند کسی که پرتقال تولید میکند و میفروشد. خریدار پرتقال علاقه مند به ارزش استفادهای آن است و آن را بدست میآورد. بر طبق این روال، خریدار این کالا، نیروی کار نیز یک سرمایهداری است که ارزش استفادهای آن برایش مهم است، نمیدونم از چه لغتی استفاده کنم، فوت و فنی که مارکس با موفقیت در دستیابی و رسیدن به این نتیجه بکار برد.
ارزش استفادهای نیروی کار، پتانسیل بوجود آوردن ارزش بیشتر در تولید را برای خریدار به ارمغان میآورد . و آن بیش از ارزش تعویضی ای است که خریدار پرداخت کرده است. بنابراین، این نیروی کار که ارزشش بیش از قیمت خرید آن است و میتواند ارزش بیشتری تولید کند یک تخم طلایی است. میبینید که اینجا یک مازادی وجود دارد که شما آن را دریافت میکنید. تفاوت قیمت ارزش استفادهای و ارزش تعویضی.
Use value- exchange value= surplus value
در نتیجه این تئوری مارکسیستی یا تئوری ارزش مارکس راهی است که کارگران متوجه شوند که چه چیزی را از دست میدهند و به آنها آموزش میدهد که آنچه را از دست میدهند همان تخم طلایی است، که آنها در سیستم سرمایهداری خریدار آن نیستند و این تخم طلایی نصیب خریدار سرمایهدار میشود. در ضمن این تئوری به آنها میآموزد چه چیزی را در سرمایهداری از دست میدهند که ممکن است مشوق دیگری را به آنها بدهد.
آنان یک به یک و همچنین مجموعا شروع به سوال از خود میکنند که چرا نمیتوانند در وضعیتی و موقعیتی باشند که نیروی کار خود را خودشان بخرند. اگر این حالت اتفاق بیفتد که آنها در موقعیتی میبودند که میتوانستند نه تنها نیروی کار خود را جمعا بفروشند، بلکه در وضعیتی قرار میگرفتند که میتوانستند نیروی کار را خودشان بخرند و تصاحب کنند، در نتیجه ارزش استفادهای آن نیز به خودشان تعلق میگرفت.
این تخم طلایی که کارگران در موقعیتی باشند که بتوانند نه تنها نیروی کار خودشان را نفروشند، بلکه ارزش استفادهای آن را نیز نصیب خود کنند، کمونیسم نامیده میشود.
به هرحال مارکس یک تئوری اقتصادی ارائه میدهد. یک تئوری جالب اقتصادی است که او فکر میکرد احتمال دارد کارگران را آزاد کرده و آنها را از شر این استثمار طبقاتی نجات دهد و آنها را در وضعیتی قرار دهد که بتوانند ارزش استفادهای را خودشان بدست آورده و در نتیجه مازاد این نیروی کار نصیب خودشان شود.
من میخواهم حالا برگردم به موضوع تعویض (exchange). چه چیز یک کت را معادل پارچه میکند و یک مرسدس بنز را معادل مسواک. میدانید که این موضوع نمیتواند به علت ارزش استفادهای هر کدام از آن کالاها باشد. همانطور که قبلا اشاره شد، ارزش استفادهای آنها با هم متفاوت است. فروشنده با ارزش استفادهای کالا اظهار غریبگی میکند و میخواهد از دست آن خلاصی یابد.
قدم اول: باید دید چه چیزی C را معادل L( کت در مقابل پارچه) و M را معادل T (مرسدس در مقابل مسواک) میکند که نمیتواند ارزش استفادهای آنها باشد. ابتدا برای اینکه بدانیم چه چیزی C را معادل L و یا M را معادل T میکند که مطمئنا نمیتواند ارزش استفادهای آنها باشد. برای اینکه (مبادله) معاوضه انجام پذیرد، میباید کالاهای مختلف دارای ارزشهای مصرفی متفاوتی باشند. مارکس مداوما میگوید که چیزها بایستی متفاوت باشند و ارزش استفادهای مختلفی داشته باشند که معاوضه انجام گیرد، در غیر اینصورت شما کت در مقابل کت و پارچه در مقابل پارچه خواهید داشت که زیاد جالب نیست. بنابراین شما ارزش استفادهای مختلفی دارید که این را من بارها بارها اشاره کردهام. لحظهای که شما عمل معاوضه را انجام میدهید، شما آن ارزش استفادهای را برای هر فروشنده کالا غریبه و جدا میکنید. این خریدار است که ارزش استفادهای را بدست میآورد.
قدم دوم: این ارزش استفادهای متفاوت همانطور که قبلا گفته شد در نتیجه کار کارگر انضمامی بوجود آمده است. اگر بیاد بیاورید ما اینطور شروع کردیم. آن کیفیت منحصر بفرد یک کت و یا پارچه، مسواک و مرسدس و یا هر کالای دیگری را که میتوانید فکرش را بکنید، همه و همه محصول پیچیده یک نوع کارگر مخصوص میباشد که در گیر تولید کیفیت یکتای آن کالای بخصوص در رابطه با هریک از آن کالاها بوده است. بنابراین وقتی ما کالاهای مختلف که ارزشهای متفاوت مصرفی دارند را به نوعی معادل میکنیم، نه تنها ارزش استفادهای کالا برای فروشنده به صورت انتزاعی در ذهن میپرورانیم، بلکه همچنین به صورت انتزاعی کار انضمامی کسی که آن ارزش استفادهای مخصوص را بوجود آورده است را در ذهن به تصور میآوریم.
قدم سوم: این آخرین مورد درباره معاوضه و تعویض است که با آن مواجه میشویم کارگر انضمامی انتزاعی (abstract concrete labor).
مارکس میگوید که مطمئنا این کارگر انضمامی برای تولید کالاها در جامعه سرمایهداری مشترک است و در جواب این سوال که چرا یک کت معادل ۲۰ یارد پارچه میشود این است که این دو کالای مختلف دارای یک عامل و یا یک چیز مشترک هستند. در این مورد یک نوع کار عمومی این کالاها را درست میکند که مارکس آن را بطور خلاصه کار انتزاعی ( abstract labor) مینامد و البته او زمان را هم در نظر میگیرد و در زمان اندازه گیری میکند و بدین نحو استدلال میکند که آنچه همه این کالاها بطور مشترک دارند که این کالاها را به یک نسبتی همسان و معادل میکند، abstract labor time) (زمان کار انتزاعی اجتماعاْ لازم) که زمان لازم برای کارگر انتزاعی برای تولید یک کالا است و این
مشخصات آن چیز، آن مورد ناپیدا در معادله است که مارکس به عنوان تئوری ارزش کارگر انتزاعی ارائه میدهد.
زیرنویس و توضیحات: برای اینکه متوجه شویم منظور از socially necessary time یا تعیین اجتماعی زمان (زمان اجتماعی لازم) چیست، فرض کنید در کارخانهای صندلی درست میکنند که ۱۰۰ تا کارگر صندلی سازی دارد. همه این کارگران متخصص صندلی سازی خصوصیات دقیقا مشابهی ندارند. کسی ممکن است تند و سریع کار کند و مثلا ۵ صندلی در روز درست کند و کس دیگری ۴ صندلی در روز و یا یکی هوشمندانهتر عمل کند و ۶ صندلی درست کند و شما نمیتوانی به اندازه کافی کارگری که ۶ صندلی در روز درست میکند را پیدا کنید و مجبورید با همه آنها سر کنید. هیچ کدام از اینها نماینده کار انتزاعی نیست. بدین منظور در مجموع باید دید که برای ساخت یک صندلی چه زمانی برای یک کارگر متوسط لازم است که میتواند نشان دهنده کار لازم یک کارگر متوسط برای تولید یک صندلی باشد. بدین منظور مارکس میگوید زمان کار انتزاعی اجتماعاٌ لازم (socially necessary abstract labor time).
یادآوری میکنم که این تئوری مارکس را باید در مقایسه و تقابل با تئوریهای غیر مارکسیستی، مثلا تئوری اقتصادی نئوکلاسیک (neoclassical economic theory) مشاهده کرد که بتواند جوابی برای اینکه چرا ۲۰ یارد پارچه معادل یک کت است، را پیدا کند، که تئوری مارکس ارائه داده است. یا با مقایسه تئوری غیر مارکسیستی مطلوبیت و فایده گرایی ارزش ( utility theory of value).
به هرحال منظورم مقایسه تئوری ارزش مارکس با این تئوری فایده گرایی ارزش است. در ضمن میخواهم برگردم به اول این درسگفتار و آنچه در مورد معرفتشناسی (epistemology) صحبت کردیم، سوال این است که کدام یک از اینها درست است. بیاد بیاورید که جوابی نداریم. چون دو تئوری مختلف ارزش داریم با دو نتیجه مختلف. اینجا این بحث را تمام میکنم.
من میخواهم به تئوری ارزش مارکس برگردم و آن را گسترش دهم و قصد دارم تغییری با این نیروی کار بدهم که دربارهاش صحبت کردیم. اگر به خاطر بیاورید گفتیم:
L x a = UV = wealth UV= unit value. همان قیمت واحد فروش است UV
یعنی نیروی کار ضربدر بهره وری معادل UV میباشد که همان قیمت فروش واحد کالا است. یا ثروت تولید شده.
حالا همانطور که درباره کار انتزاعی صحبت کردیم که چگونه ارزش را تعیین میکند، در این معادله از آن استفاده میکنیم.
AL= abstract labor= کار انتزاعی
در نتیجه برای تولید کت از آن استفاده میکنیم.
L(AL) x a(AL) = UV coat
بهرهوری a=(1 coat)/(1hr AL)
1hr (AL) x (1 coat)/(1hr AL)= 1coat
نیروی کار ضربدر بهره وری مساویست با کت تولید شده. در اینجا یک ساعت کار کارگر انتزاعی ضربدر بهره وری که تولید یک کت در یک ساعت است را نشان میدهد که حاصل آن یک کت میباشد.
برای پارچه نیز میتوانیم از این روش استفاده کنیم.
L(AL) for Linen x a (for linen) = UV(linen) = Wealth
با استفاده از همین منطق، ما کار انتزاعی داریم که پارچه تولید میکند و فرض کنیم در یک ساعت یک کارگر میتواند ۲۰ یارد پارچه تولید کند. در نتیجه بهرهوری پارچه بافی، به ازای یک ساعت کار انتزاعی میشود ۲۰ یارد پارچه.
1 hr(AL) x (20 y)/(1 hr AL) = 20 yard of linen = UV linen = Wealth
ببینیم اینجا مارکس چگونه عمل کرده است. وقتی او معادله یک کت برابراست با ۲۰ یارد پارچه عنوان کرد. از دو جهت و وجه مختلف آن را بررسی و توضیح داد.
۱- سازنده کت، یک کت را دوخته و تولید کرده است و برای دوخت آن که یک ساعت زمان میبرد از چه نوع کارگری استفاده کرده است؟ کار یک کارگر معمولی که از عهده همه برمیآید. اینجا چه انتزاعی از کارگر انضمامی میشود؟ به هر حال سوال این است که چه مقدار کار متوسط توسط یک کارگر معمولی لازم است برای تولید یک کت. که جوابش یک ساعت میباشد.
1” hr of AL.
پس یک کت معادل یک ساعت کار کارگر انتزاعی است.
1”hr AL = 1 coat.
بنابراین تولید کننده کت در معاوضه یک ساعت کار کارگر انتزاعی را از خود بیگانه و خلاص میکند.
۲- پارچه بافی را بررسی میکنیم. مطابق همین منطق، پارچه باف در یک ساعت کار کارگر معمولی پارچه بافی، ۲۰ یارد پارچه تولید میکند. و در نتیجه مقدار متوسط کار یک کارگر معمولی و عمومی در یک ساعت کار کارگر انتزاعی است که ۲۰ یارد پارچه تولید میکند.
1” hr of AL.
1”hr AL = 20 yard linen
حالا سوال این است که آن چقدر ارزد؟ در ضمن نتیجه میگیرد که ایده ثروت از کار کارگر انتزاعی نشات میگیرد. بنابراین فروشنده کت در ازای فروش کت ۲۰ یارد پارچه در یافت میکند که ارزش آن معادل یک ساعت کار انتزاعی است. همان نوع کارگری که در کت دوزی استفاده شده است، کارگر عمومی، زیرا این همان نوع کارگری است که برای تولید ۲۰ یارد پارچه استفاده شده است.
20 yard of Linen = 1” hr of AL( abstract labor)
در نتیجه:
1C = 20 yard of linen
1”hr of general labor in coat industry = 1 hr of general labor in linen industry
مارکس با این استدلال نشان داده است که یک مساواتی در این معادله در بازار وجود دارد که بسیار بسیار مهم است.
واین در مورد همه کالاها صدق میکند. آنچه فروشنده میفروشد دقیقا معادل همان چیزی است که میخرد. بنابراین کت دوز خود را از یک ساعت کار خلاص کرده و یک ساعت کار تولید کننده دیگری را که همان پارچه باف است را بدست میآورد.
مارکس بازار(market) را محیط و وسیلهای برای معاوضه مساوات طلبانه و منصفانه معرفی میکند. او میگوید در بازار، در معاوضه و مبادله دو کالا هیچ طرفی در این معامله حقه بازی نکرده و سر کسی را کلاه نمیگذارد. در سیستم سرمایهداری بازار محل استثمار در معاوضه نیست. این بسیار مهم است که مارکس بیان میکند. میخواهم دوباره تکرار کنم، هیچ کس در این محیط سرش کلاه نمیرود و کسی حقه بازی نمیکند و استثمار در این معاوضه انجام نمیگیرد.
1 hr AL in coat = 1 hr labor in linen
یک ساعت کار انتزاعی در کت دوزی= یک ساعت کار انتزاعی در پارچه بافی.
علیرغم آن چیزی که تا بحال شنیدهایم که بازار در این محیط ،محل استثمار است، با کالا در بازار سیستم سرمایهداری عادلانه برخورد میشود. آنچه در بازار انجام میدهد توزیع دوباره ارزش از یک گروه و شخص به گروه و یا شخصی دیگر به صورت مساوات طلبانه میباشد.
1 hr AL in coat = 1 hr labor in linen
بنابراین نتیجه میگیریم که استثمار همانطور که قبلا در این درسگفتار اشاره کردیم ، میباید در جایی دیگر، خارج از محیط این بازار صورت گیرد. در نتیجه بازار که محل معاوضه منصفانه بین خریدار و فروشنده است، خود شرط وجودی و هستی این عدم مساوات عمیق استثمار میشود که خارج از بازار محل معاوضه اتفاق میافتاد.