- نویسنده: بهار عباسی
- منتشر شده در: نشریه شماره ۷ ایران آکادمیا، بهار ۱۴۰۰، صفحه ۲۰ تا ۳۱
مقایسه قرارداد سلطه در نزد توماس هابز و قرارداد اجتماعی ژان ژاک روسو
چکیده
نظریه قرارداد اجتماعی یکی از نظریههایی است که برای توضیح و تبیین چگونگی شکلگیری و مشروعیت دولت و حکومت ارائه شده است. از نامداران این نظریه میتوان به توماس هابز، جان لاک و ژان ژاک روسو اشاره کرد. هر کدام از آنان به شکلی قرارداد اجتماعی را ارائه دادهاند. در نگاه اول به نظر میرسد که تلقی هابز از قرار داد اجتماعی منجر به تولد و زیست حکومتهای خودکامه میشود (هر چند که حکومتهای خودکامه و اقتدارگرا از نظریات وی تأسی جسته و دیکتاتوری خود را توجیه نمودهاند) اما در نهایت خواهیم دید که این موضوع به دلیل تأکید هابز بر لزوم وجود امنیت و برجسته کردن نقش دولت در فراهم کردن این مهم است؛ چنان که فیالمثل نامبرده با دخالت مذهبیون در امر سیاست مخالف است و از طرفی شاهان سلطهگر نیز با برخی از گزارههای نظریه وی مخالفاند. در طرف دیگر روسو قرار دارد که برخلاف هابز، پای نهادن انسان به جامعه مدنی را به منزله افول مرتبه انسانی و دور شدن از طبیعت وی میداند. در مقاله حاضر به مقایسه آراء این دو نسبت به قرارداد اجتماعی میپردازیم. سؤالی که مطرح است این است که قرارداد اجتماعی در نزد هر یک از فیلسوفان نامبرده چگونه فرمبندی شده و آثار هر رویکرد بر اجتماع چگونه است؟
کلیدواژه
هابز، روسو، قرارداد اجتماعی، وضع طبیعی، دولت
برحسب دیدگاه فیلسوفان قرارداد اجتماعی جامعه در ابتدا دارای ساختاری ساده بود است، اما به تدریج که جوامع پیچیده میشوند، نهادهای مختلف دیگری مانند، دولت، مذهب، اقتصاد و بسیاری از نهادهای فرعی دیگر مانند دستگاه قضایی و پلیس متولد میشوند که مسئولیت برقراری نظم و تنظیم مناسبات اجتماعی بین انسانها با یکدیگر و با دولت را برعهده میگیرند.
از آنجایی که در فرآیند گذار از وضع طبیعی به وضع مدنی تغییراتی در جامعه و شخصیت انسان به وقوع میپیوندد، شناخت عوامل و سازوکارهای این تغییر برای بازسازی و فهم یک نظم اجتماعی جدید اهمیت بسیار دارد. از این رو صاحب نظران قرارداد اجتماعی می کوشند تا این عوامل را شناسایی کنند و در این راستا به رفع مهمترین پرسشهای بنیادین این نظریه بپردازند.
هر کدام از این فیلسوفان با توجه به دغدغهها و مقتضیات زمانی و مکانی که در آن قرار داشتند، وجوه هستی شناختی مختلفی را در عناصر سازنده نظریه قرارداداجتماعی به کار گرفتند. از این جمله درمورد طبع فرد، ماهیت دولت، وظایف حاکم و شهروند، حدود اختیارات دولت، تفکیک قوا، ارگانهای تصمیم گیرنده و … که در ادامه مقاله به بررسی تطبیقی برخی ازاین مفاهیم خواهیم پرداخت.
نظریه قرارداد اجتماعی بر این فرضیه مبتنی است، که انسان پیش از تأسیس دولت در “وضع طبیعی، زندگی میکند؛ وضعیتی که در آن “قانون طبیعی” بر رفتار و کنش انسان حاکم است و هر فردی مطابق میل خود عمل میکند؛ اما نیازها و ضرورتهای بسیاری باعث میشوند تا انسانها دور هم جمع شوند و با یکدیگر در باره تأسیس دولت توافق کنند. با تأسیس دولت در قالب قرارداد اجتماعی انسانها موفق میشوند از ” وضع طبیعی” عبور کنند و وارد مرحله جدیدی از زندگی اجتماعی شوند که در تئوریهای قرارداد اجتماعی به آن “وضع مدنی” یا “جامعه مدنی” گفته میشود (سبزهای ۱۳۸۶، ۱).
ابعاد محافظهکاری در الاهیاتورزی آکادمیک جمهوری اسلامی- بخش دومپخش زنده آگوراهمه شبکههای اجتماعی
هر چندهابز و روسودر مورد کلیات چگونگی شکل گرفتن این قرارداد با یکدیگر توافق دارند اما وجوه افتراقی نیز دارند که جای بحث دارد.
در برابر نظریهی قرارداد اجتماعی، نظریات دیگری مانند “حکومت الاهی” وجود دارد که این اصطلاح توسط ژوزفوس (۳۸ تا ۱۰۰ میلادی) برای توصیف رژیم عبری باستان وضع شد. حکومتی که خداوند به واسطه روحانیان فرمانروای عالی آن است. بنابراین دین و دولت از هم جدا نیستند و باید قوانین و امر و نهی الاهی درباره شهروندان به مورد اجرا گذاشته شود (آشوری ۱۳۸۵، ۴۱۵).
در خصوص مقایسه نظریه قرارداد سلطه در نزد هابز و قرارداد اجتماعی روسو باید به دو مورد اشاره کرد: اول چگونگی و مکانیسم شکلگیری این قراردادها در دیدگاه هر یک از طرفین، و دوم آثار این قرارداد بر زندگی مردم. در خصوص مورد اول باید گفت که شکلگیری قرارداد نزد روسو و هابز باتوجه به نگرش هر یک از طرفین به ذات انسان، متفاوت است.
هابز، لاک و روسو به عنوان متفکران قدیمی سنت قرارداد اجتماعی، این قرارداد را برای برقراری مرجعیت سیاسی و با هدف غلبه بر مشکلات زندگی در شرایط بیقانونی امری ضروری میدانستند. ایمانوئل کانت میگوید: اندیشه قرارداد اجتماعی، روشی را که باید با مردم همچون “غایتی در خود” و نه صرفأ “وسیله” رفتار شود تصدیق میکند؛ آزمون قرارداد اجتماعی خط مشیهای سیاسی در نظر کانت راهی است برای تأمین این مسأله که هر عضو جامعه را به شکل فرضی در ارزیابی سیاستها دخالت میدهد، به نحوی که منافع او وچشماندازهایش به عنوان فرد محترم شمرده میشود (نوری و توسلی رکنآبادی، ۱۳۹۵، ۴-۵).
فهم اندیشههای هابز متوقف بر بررسی محیط اجتماعی زندگی وی است. از مشکلات عمده برای وی همین مسئله امنیت بود که باعث گردید چندین مرتبه به طور اجباری محل زندگی را به مقصد فرانسه ترک نماید. هابز میگوید انسان خوشبخت کسی است که احساس امنیت کند. سؤال اصلی وی بحث امنیت است که آن را هدف غایی تلقی نمینماید بلکه وسیلهای برای هدف غایی محسوب میکند که عبارت است از خوشبختی انسان که خودش موضوع و هدف سیاست است. پایه مطالعات وی حول محور ماده بود سپس همین محور را پایه فلسفهاش قرار داد و بنیاد علم را محسوسات، و در نهایت بنیاد اخلاق را سود و زیان و بنیاد سیاست را زور و استبداد تلقی کرد (بخشایش اردستانی ۱۳۸۸، ۱۰۰). نگاه هابز به انسان یک نگاه بدبینانه است چرا که از نگاه او انسان موجودی منفعتمحور و خودخواه است و انسان فقط منفعت خویش را دنبال میکند و همیشه خواستار سلطه بر دیگران است (الماسی و همکاران ۱۳۹۶، ۴-۵). در رویکرد اخلاقی هابز، خیر و نفع شخصی پایه رفتار فردی و اصل نفع همگانی بنیاد سامان سیاسی است. از این رو علت وجودی جامعه سیاسی و سازمانهای مرتبط با آن فایدهمندی و تنها توجیه دولت، فراهم کردن بزرگترین فایده یا خرسندی (امنیت) برای بیشترین افراد است (نوری و توسلی رکنآبادی ۱۳۹۵، ۶).
البته به نظر هابز، انسان در عین شرور بودن در حالت طبیعی دارای ابزاری به نام عقل هم هست؛ بدین معنا که انسانها توسط احساساتشان هدایت میگردند. این احساسات مجهز به ابزاری است که نامش عقل است. عقل در ضمن اینکه موجب تمایز انسان از سایر حیوانات میگردد، باعث میشود تا ساختار زبان، بحث و مذاکره و علم بنیان نهاده شود. عقل انسان را به “اجتماعی بودن” هدایت میکند. عقل به فرد حکم میکند تا در مقابل اخذ امنیت مقداری از آزادی بیحد و حصر خود را از دست بدهد. عقل انسان را به تشکیل جامعه رهنمون میسازد و برای بار دوم حکم میکند تا برای امنیت جامعه و جلوگیری از درگیریها چه در سطح داخلی و چه در سطح بینالمللی، اختیار جامعه را به دست کسی سپرده و به وی اختیار مطلق داده شود. بدینگونه حکومت و دولت به وجود میآید. زیرا جمعی زندگی کردن بدون وجود دولت امکان ندارد و اینگونه است که”وضع طبیعی” به “حالت اجتماعی” تبدیل میشود و در این حالت است که جامعه متمدن میگردد و قانون جایگزین هرج و مرج میشود (بخشایش اردستانی ۱۳۸۸، ۱۰۲).
از نظر هابز دولت مانند یک اندامواره است که حفظ امنیت مردم کارویژه آن است. فتنه و شورش در حکم بیماری و جنگ داخلی در حکم مرگ آن موجود است (هابز ۱۶۵۱، ۷۰). هابز در فصل هفدهم “لویاتان” در باب علل، ایجاد و تعریف دولت میگوید: هدف، غایت یا خواست نهایی آدمیان (که طبعأ دوستدار آزادی و سلطه بر دیگراناند) از ایجاد محدودیت بر خودشان (که همان زندگی کردن در درون دولت است) دوراندیشی درباره حفظ و حراست خویشتن و به تبع آن تأمین زندگی رضایتبخشتری است؛ یعنی اینکه هدف آنها رهانیدن خویشتن از همان وضع جنگی محنتباری است که پیامد ضروری امیال طبیعی آدمیان در زمانی است که قدرتی مشخص و مشهود وجود نداشته باشد تا ایشان را در حال ترس و بیم نگه دارد و به موجب ترس از مجازات، نسبت به اجرای پیمانهای خویش و رعایت قوانین طبیعی ملزم و متعهد کند. از نظر هابز قوانین طبیعی (همچون عدالت، انصاف، اعتدال، ترحم و (به طور خلاصه) انجام دادن آنچه برای خود میپسندیم نسبت به دیگران به خودی خود و بدون وجود ترس از قدرتی که موجب رعایت آنها گردد مغایر با امیال طبیعی ما است که ما را به غرضورزی، غرور و کینه جویی و غیره رهنمون میگردند. و عهد و پیمانها بدون پشتوانه شمشیر تنها حرفاند و به هیچ روی توان تأمین امنیت آدمی را ندارند. بنابراین با وجود قوانین طبیعی (که آدمیان آنها را وقتی رعایت میکنند که تمایلی به رعایت آنها داشته باشند و بتوانند آنها را بدون ایجاد خطری برای خود رعایت کنند) اگر قدرتی کافی تأسیس نشود تا امنیت ما را تأمین کند، در آن صورت هر کس میتواند حقأ برای رعایت احتیاط در مقابل دیگران بر قدرت و مهارت خویش تکیه کند و چنین هم خواهد کرد (هابز ۱۶۵۱، ۱۸). لویاتان و یا به سخنی محترمانه خداوند میرایی که آدمیان در سایه اقتدار خداوند جاویدان، صلح و آرامش و امنیت خویش را مدیون او هستند به موجب اقتداری که از جانب آحاد مردم در کشور به او واگذار شده، از چنان قدرت و قوتی برخوردار است که میتواند با تکیه بر هول و هیبت آن، اراده همگان را به حفظ صلح در داخل و تعاون بر ضد دشمنان در خارج معطوف کند. و جوهر دولت در او ظاهر میشود؛ و دولت (در مقام تعریف) عبارت است از شخصی که جمع کثیری از آدمیان به موجب عهد و پیمان با یکدیگر خودشان را یک به یک مرجع اعتبار و جواز اعمال او ساختهاند تا اینکه او بتواند تمامی قوا و امکانات همه آنها را چنانکه خود مقتضی میبیند، برای حفظ آرامش و امنیت و حراست عمومی به کار ببرد. و کسب قدرت حاکمه به دو شیوه صورت میگیرد. یکی از طریق غلبه طبیعی است؛ مثل وقتی که کسی فرزندان خود را وا میدارد تا خودشان و فرزندانشان را تسلیم حکم او کنند؛ وگرنه به دست او نابود شوند. و یا مثل کسی که از راه جنگ دشمنانش را مطیع و تابع اراده خود سازد و به شرط اطاعت به آنها اجازه زندگی دهد. راه دوم آن است که آدمیان در بین خود توافق کنند که به دلخواه خود مطیع فرد یا مجمعی از افراد باشند و وظیفه حراست از خویش را به وی بسپارند. نوع دوم را میتوان دولت سیاسی یا دولت تاسیسی و نوع اول را دولت اکتسابی خواند. (هابز ۱۶۵۱، ۱۹۲-۱۹۳)
هابز در رابطه با جامعه متمدن به طور صریح صحبت نمیکند بلکه معتقد است وظیفه دولت حفظ امنیت است و راهکارهای حفظ امنیت هم در دست خود دولت است. پس مشروعیت دولت در حفظ امنیت است. دولت مشروع هم همان دولت استبدادی است؛ زیرا خوی سرکش و پلید و شرور انسانها را فقط از طریق زور میتوان کنترل نمود (بخشایش اردستانی ۱۳۸۸، ۱۰۲).
فرد و یا قبایل برای رعایت احتیاط در مقابل تجاوز دیگران بر قدرت خود تکیه میکنند. حتی بین دولت-شهرها هم وضع به همین گونه است (هابز ۱۶۵۱، ۱۹۳).
میتوان از این گزارهها به درستی فهمید که هابز یک فیلسوف سیاسی رئالیست هست و در نوشتههای او به “قدرت نسبی”و “بیاعتمادی” اشاره شده است. هابز به یک متغیر دیگر اشاره دارد: اینکه برای ایجاد همبستگی بین افراد و دستهجات یک ملت، باید دشمن مشترکی وجود داشته باشد؛ چون در صورت عدم وجود آن، به حکم اختلاف منافع، بر سر منافع خصوصی با یکدیگر میجنگند. در این بحث یک نکته اساسی وجود دارد: اینکه هابز دوام قرارداد سلطه را منوط به وجود دشمن خارجی مشترک میداند.
نظریات مادیگرایانه هابز مبنی بر اعتقاد به ذات شرور انسان، نقش خدا را رقیق مینمود و برای مردم شک و شبهه به وجود میآورد. وی مشروعیت حکومت را رضایت مردمی میدانست که به واسطه عقل خود در مقابل اخذ امنیت، آزادی بیحد خود را محدود نموده بودند. اگر چه این نظریه در نهایت توسط مستبدین حمایت میشد لکن در این هنگام که حکومتها منشأ مشروعیت خود را خداوند میدانستند، خوشایند نبود (بخشایش اردستانی ۱۳۸۸، ۱۰۲).
با توجه به این مطالب میتوان دریافت پر بی راه نبوده است که هابز را در زمره اصحاب لیبرالیزم قرار دادهاند. گزارههای او منتهی به مشروعیتزدایی از حکومتهای دینی، و قائل به سکولاریزم است که از مؤلفههای لیبرالیزم است. در مجموع باید گفت که قرارداد سلطه از نظر هابز دفع شرارت و تولید امنیت میکند و نگاه وی به غایت آن خوشبینانه است. اما در نگاه روسو انسان در مرحله قبل از قرارداد، وحشی نجیب نیکنهادی است که به واسطه قرارداد اجتماعی پا به مرحله تمدن میگذارد و به زعم روسو تمدن انسان را از خوشبختی و زندگی طبیعی خود دور کرده و هرچه جامعه متمدنتر، فساد بیشتر است. تمدن با خود ابداعاتی (مانند مالکیت) را در زندگی بشر وارد کرده است که موجب دوری از سعادت اولیه وی شده است. روسو معتقد است هرچند دیگر نمیتوان جوامع امروزی را به مرحله طبیعی برگرداند اما با تربیت و آموزش صحیح (که مباحث آن را در کتاب امیل شرح داده) میتوان فساد را تا حد مطلوبی تخفیف داد.
در نگاه متفکران عصر جديد، به طبیعت انسان و ارتباط آن با اجتماع ژان ژاک روسو برخلاف هابز که نابرابری ناشی از توافق مدنی جامعه شهروندان را به دلیل فرا رفتن انسان از حالت طبیعی ویرانگرش مورد تمجید قرار میدهد، این جهتگیری را به منزله هبوط انسان از مرتبه انسانی خویش میداند. با طرح نظریه روسو پرتو نوری بر خاستگاه و طبیعت انسان افکنده میشود. گرچه روسو، حتی با پافشاری بیشتری، بر آزادی، برابری و سبوژکتیویته انسان به عنوان پیشفرضهای اصلی انسانشناسی عصر جدید تأکید میورزد، اما با قاطعیت تمام، ویرانگر بودن اینها را انکار میکند، زیرا به عقیده او انسان در آغوش طبیعت هنوز در حالت ماقبل اجتماعی و در عین حال ماقبل اخلاقی «خوب بودن» به سر میبرد. این حالت حاصل عمل اخلاقی او نیست، بلکه صرفا به دلیل نبودن زمینه و امکان انجام دادن کار بد و خطا نسبت به انسان های دیگر است. بیشترین اهتمام روسو به آزادی و برابری مردم، در کتاب قرارداد اجتماعی بود که محقق شد. روسو گفت که دولت باید بیشترین خیر عمومی و آزادی را تأمین کند. اما آزادی بدون برابری وجود نخواهد داشت ( الماسی و همکاران ۱۳۹۶، ۲).
روسو از معدود متفکران و فیلسوفانی است که رهتوشهی فکریاش بر دو اصل اساسی قرار گرفته است و توانسته است متفکران زیادی را متأثر سازد. این دو اصل عبارتاند از: “نیکسرشتی انسان” که توسط که توسط جامعه به نابرابری کشانده میشود؛ و اینکه جوامع کوچک و دولت-شهرها از آنجا که به طبیعت ساده انسانها نزدیکترند ارزش بیشتری دارند. فرضیه بنیادی روسو در یک جمله ساده نهفته است و آن این است که جامعه علت اصلی نابرابری انسانها است (بخشایش اردستانی ۱۳۸۸، ۱۲۵).
روسو میگوید: طبیعت انسان را نيك خلق کرده ولی جامعه او را شریر تربیت نموده است. طبیعت انسان را آزاد آفریده ولی جامعه اورا بنده گردانیده است. طبیعت انسان را خوشبخت ایجاد کرده ولی جامعه او را بدبخت و بیچاره نموده است. این سه قضیه که به هم مربوط است بیان يك حقیقت میباشد. نسبت اجتماع به عالم طبیعت مانند نسبت شر است به خير. تمام استدلالات روسو متکی به اصول فوق است. در زندگانی طبیعی یعنی در حال توحش انسان خوب است و ممکن هم نیست بد باشد. زیرا هنوز نه اخلاقی وجود دارد نه قانونی که به وسیله آن خوب را از بد تمیز دهد. بر خلاف مقررات رفتار نمیکند، زیرا مقرراتی در بین نیست. او خودخواه است، زیرا فقط از غریزه خویش پیروی مینماید که به او دستور میدهد وجود خودش را حفظ کند. مانند حیوان بیگناه است. فقط در رفع احتياجات خود میکوشد. بد هیچ کس را نمیخواهد و بیش از احتیاج خود چیزی نمیبرد. حتی غریزۂ رحم و شفقتی دارد که او را به همنوعان خود متمایل میسازد. چنان که هر وقت خودش سالم و بینیاز باشد طبعأ برای نجات و آسایش دیگران اقدام مینماید. احساسات مطبوع یا دردناکی دارد که فعالیت وی را تحريك نموده و غريزه او را بیدار میکند. فساد وقتی حاصل میشود که فکر با احساسات توأم میگردد، و عقل با غریزه همراه میشود. زیرا آنوقت خودخواهی طبیعی که مشروع و مطلوب است تبدیل به نفعپرستی میشود که بیجا و منفور است. بهواسطه زیاد شدن احتیاجات، به سبب اختراع خوشیهای دروغی که فقط برای جلب نظر دیگران معمول شده است، به واسطه پیشبینی آینده که عملی است مخالف با زندگی طبیعی، تنازع برای بقاء و بدبختیهایی که نتیجه آن است پیدا میشود – تفکر، تعقل، نفع پرستی، توسعه شهوات فردی و حرص و آز شخصی بیش از حد احتیاج، ضعیف شدن حس ترحم و شفقت، تمام این تغییراتی که در انسان طبیعی حاصل گشته است، در جامعه و به وسیله جامعه صورت گرفته و توسعه یافته است (از این گفتههای روسو میتوان فهمید که برخلاف هابز، روسو انسان را گرگ انسان و بدنهاد نمیداند (روسو ۱۷۶۲، ۱۶-۱۷).
در اندیشه روسو قدرت عالی حاکمیت در اختیار مردم است. ” اگرهیئت حاکمه مافوقی برای خود بتراشد مرتکب عملی بی اساس و متناقض میشود: قبول اطاعت از ارباب، یعنی وداع با آزادی”. آزادی در گوهر خویش قانونگذار خود بودن است. افراد با تبعیت از قرارداد اجتماعی ” از هیچکس جز اراده خود پیروی نمیکنند”(جاویدی، 1398: 5). از نگاه روسو تشکیل جامعهها و اطاعت از یک حکومت، فقط نتیجه زور نیست؛ بلکه نظم اجتماعی حق مقدسی است که پایه و اساس تمام حقوق محسوب میشود و این حق امری فطری و طبیعی نیست بلکه عرضی و تصنعی است و نتیجه برخی قراردادها است. تمام افراد بشر آزاد و مساوی خلق شدهاند و هیچ یک از آنها بر دیگران برتری نداشته و حق ندارد بر همنوعان خود مسلط شود. زور ایجاد هیچ حقی نمیکند؛ بنابراین تنها چیزی که میتواند اساس قدرت مشروع و حکومت حقه را تشکیل دهد قراردادهایی است که بر رضایت بین افراد بسته باشد. میگوید پادشاه مستبد در مقابل بخشش آزادی مردم (به او) آرمش و امنیت داخلی کشور را به عهده میگیرد؛ ولی این کار برای مردم فایده ندارد زیرا جنگهایی که جاهطلبی او سبب میشود، حرص سیریناپذیر او و ظلمی که در اداره کردن کشور مرتکب میشود بیشتر از هر اغتشاشی خسارت وارد میآورد؛ این قسم آسایش یک نوع بدبختی است و هیچ نفعی ندارد. انسان در زندان نیز در آرمش به سر میبرد، لیکن آیا از زندگانی خود راضی است؟ (روسو ۱۷۶۲، ۳۸-۴۴). در این بند پایانی نیز به خوبی وجه افتراق نظر دو فیلسوف در خصوص کارویژه تأمین امنیت مردم از سوی دولت را شاهد هستیم.
به نظر روسو باید به زندگانی طبیعی باز گشت نمایم. ليكن بشر نمیتواند به قهقرا برود اختلاف بین زندگانی طبیعی و زندگی متمدن به اندازهای زیاد است که محال است بتوان از دومی به اولی برگشت. به فرض اینکه این سیر قهقرائی ممکن بود، قطعأ سبب بدبختی بشر میشد؛ زیرا انسان طبیعی و انسان متمدن به اندازهای از حیث احساسات و تمایلات با هم تفاوت دارند که آنچه سبب سعادت اولی است موجب فلاکت دومی خواهد شد. نه فقط این سیر قهقرائی ما را بدبخت میکند بلکه تنزل هم میدهد. زیرا انسان متمدن از بعضی جهات بر انسان طبیعی برتری دارد. بنا بر این روسو هرگز ما را دعوت نمیکند که به حالت اور نگی او تان (يك قسم میمونی است که شاید انسان اولی به او شباهت داشته است) برگردیم؛ بلکه به ما پیشنهاد مینماید عظمت فکر و تکامل اخلاقی این آدم تربیت شده را محفوظ داشته در عین حال خوشقلبی، آزادی و سعادتی را که انسان به طور طبیعی دارا بوده به او مسترد سازیم. این بود راهی که باید برای بازگشت به حالت انسان طبیعی بپیمایم. این عمل تجدید به دوصورت ممکن است : تجدید فرد و تجدید جامعه (روسو ۱۷۶۲، ۱۸).
رویکرد روسو به عالم هستی رویکردی سکولار است. یکی از نشانههای رویکرد سکولار وی، اعتقاد او به آزادی مذهبی و این عقیده است که حکومت حق ندارد در خصوص چند و چون مذهب اشخاص تفحص کند و تنها در جایی حکومت حق ورود در امر مذهبی را دارد که آن امر، نسبتی با غیر و جامعه پیدا کند (جاویدی ۱۳۹۸، ۵). باید گفت که فیلسوفان صاحبنظر مکتب قرارداد اجتماعی همگی در یک امر اشتراک نظر داشتند و آن بحث ” حقوق طبیعی” بود. این مفهوم در تفکر اروپایی پیشینهای دیرینه دارد ولی در قرنهای هفدهم و هجدهم بود که رواج عام یافت. حقوق طبیعی حقوقی است که بر حسب “قانون طبیعی” به افراد داده شده است و ناگزیر، نامشروط و تغییرناپذیر است و به کس دیگر نمیتوان واگذار کرد، و معمولأ برآنند که برای همه افراد بشر یکسان است. متفکران سیاسی اروپا در سدههای هفدهم و هجدهم این حقوق را حقوقی میدانستند که انسان در “حالت طبیعی” پیش از برقراری جامعه مدنی از آن برخوردار بوده و یا حقوقی که انسان در غیاب دولت، به طور طبیعی از آن برخوردار است (آشوری ۱۳۸۵، ۱۳۸) امروزه این آموزهها در اصول “حقوق بشر” تجلی یافته است؛ مفاهیمی مانند: حق زندگی، برابری و آزادی.
نتیجهگیری
در پژوهش حاضر آراء ژان ژاک روسو و توماس هابز در خصوص “قرارداد اجتماعی” توضیح داده شد و گفتیم که قرارداد اجتماعی، قراردادی ضمنی است که میان افراد جامعه بسته میشود و با عقد این قرارداد، دولت و به طبع آن حکومت، جامعه و نظم سیاسی پدیدار میشود. توماس هابز قرارداد اجتماعی را حاصل ترس انسان از “جنگ همه علیه همه” میدانست که محصول آنارشی و نبودن حکومت است؛ خلق لویاتانی که به زعم هابز، با تکیه بر قدرت خود، نظم اجتماعی را ایجاد میکند. در نگاه هابز انسان موجودی خودخواه، منفعتطلب میباشد که برای رسیدن به امیال و خواستههای سیری ناپذیر خود امنیت انسانهای دیگر را در “وضع طبیعی” به خطر میانداخت. این انسان با تکیه بر عقل خود، با اجماع بر سر عقد “قرارداد اجتماعی” مقداری از آزادی بی حد و حصر خود را بخشیده و در عوض امنیت را دریافت میکند. هابز نگاه ویژهای به امنیت دارد و در خصوص حقوق طبیعی انسان (امنیت، آزادی، برابری) ، اولویت را به امنیت میدهد. البته این دغدغه هابز بیارتباط با شرایط و مکانی که در آن زندگی میکرد نبود و این طبیعی است؛ و به درستی شنیدهایم که: هر متفکری محصول زمانه خویش است. بسیاری از حکومتگران دیکتاتور، از آراء هابز دستمایهای برای توجیه اعمال قدرت بیحد خود سود جستهاند. ازدیدگاه هابز کارویژه دولت حفظ امنیت مردم است. هدف مردم از ایجاد محدودیت بر خود، حراست خود و رهایی از وضعیت هرج و مرج و ناامنی است. این وضعیت نتیجه و پیامد ضروری امیال طبیعی انسان منفعتطلب است و از نظر هابز ارزشهایی مانند ترحم، عدالت و انصاف بدون ترس از دولت دور از انتظار است.
به نکتهای اساسی نیز در نظرات هابز اشاره شد؛ اینکه برای ایجاد همبستگی میان افراد و دستهجات مردم، باید دشمن مشترکی وجود داشته باشد؛ چون در صورت عدم وجود آن به حکم اختلاف منافع، بر سر منافع خصوصی با یکدیگر میجنگند. که البته از نظر نگارنده ایرادی که به این گزاره وارد است آن است که نگه داشتن مردم در وضعیت جنگی با دشمنی خارجی، در تناقض و مباینت با کارویژه دولت یعنی ایجاد و حفظ امنیت است. نکته جالب توجه دیگر در خصوص آراء هابز، مخالفت وی با حکومت دینی است.
اما در خصوص روسو باید گفت که نگاه این اندیشمند در خصوص وضع طبیعی، کارویژه دولت و ذات انسان متفاوت است.
روسو انسانها را نیکسرشت میدانست و قرارداد اجتماعی و پای نهادن انسان به جامعه را خلاف اصل آزادی و حقوق طبیعی بشر میدانست. روسو به جامعه و تمدن میتازد چراکه آن را موجب فساد بشر و نابرابری میداند؛ و از نظر روسو تمدن و خلق نهاد مالکیت خصوصی موجب فساد بشر و دوری وی از طبیعت و حقوق طبیعی او شده است. البته بسیاری به غلط روسو را اینگونه دیدهاند که او فیلسوفی واپسگرا است که تمایل به بازگشت بشر به وضع اولیه یعنی”وضع طبیعی” دارد. اما خود وی نیز به این نکته اعتراف کرده که نمیتوان تاریخ را به عقب برگرداند؛ زیرا انسان طبیعی و انسان متمدن به اندازهای از حیث احساسات و تمایلات با هم تفاوت دارند که آنچه سبب سعادت اولی است موجب فلاکت دومی خواهد شد. نه فقط این سیر قهقرائی ما را بدبخت میکند بلکه تنزل هم میدهد. زیرا انسان متمدن از بعضی جهات بر انسان طبیعی برتری دارد. بنا بر این روسو هرگز ما را دعوت نمیکند که به حالت اورانگ اوتان (موجودی که شاید انسان اولیه به او شباهت داشته است) برگردیم؛ بلکه به ما پیشنهاد میکند عظمت فکر و تکامل اخلاقی این آدم تربیت شده را محفوظ داشته در عین حال خوش قلبی، آزادی و سعادتی را که انسان به طور طبیعی دارا بوده به او مسترد سازیم. این راهی است که باید برای بازگشت به حالت انسان طبیعی بپیمایم. از نظر روسو تأمین امنیت مردم موجب مشروعیت استبداد حاکم نیست زیرا اساس حکومت “اراده عمومی” است.
نکته جالب دیگر روسو اعتقاد وی به لزوم تحت “اراده عمومی” بودن مالکیت خصوصی است که با اراء سوسیالیستها در این خصوص اشتراک نظر دارد. اما در نهایت دغدغه روسو پیوند میان آزادی و برابری است که البته موجب تفسیرهای مختلف از نظرات او شده است و در نهایت باید گفت که روسو نیز مانند هابز بر سکولاریسم و آزادی مذهبی تأکید داشت.
منابع:
نوری، مختار و توسلی رکنآبادی، مجید. ۱۳۹۵. بررسی تطبیقی اندیشههای هابز، لاک و راولز در پرتو موقعیت فرضی قرارداد اجتماعی، فصلنامه پژوهش سیاست نظری، شماره بیست و دوم.
روسو، ژان ژاک. ۱۷۶۲. قرارداد اجتماعی. ترجمه غلامحسین زیرک زاده، انتشارات شرکت سهامی چهر، چاپ چهارم، ۱۳۴۱ .
هابز، توماس. ۱۶۵۱. لویاتان. ترجمه حسین بشیریه، نشر نی، چاپ ششم، ۱۳۸۹ .
الماسی، مصطفی؛ بادامی، محمدمهدی و جهانگیری، جواد. ۱۳۹۶. آزادی ریشه انسانیت مبنایی بر حقوق بشر(در نگاه ژان ژاک روسو)، ماهنامه پژوهش ملل، دوره دوم، شماره بیست و چهار.
بخشایش اردستانی، احمد. ۱۳۸۸. سیر تاریخی اندیشههای سیاسی در غرب (از افلاطون تا نیچه)، انتشارات آوای نور، چاپ چهارم.
جاویدی، مجتبی. ۱۳۹۸. نظریه قرارداد اجتماعی ژان ژاک روسو با رویکردی روششناسانه، فصلنامه اندیشه دینی دانشگاه شیراز، دوره نوزده، شماره ۴ .
آشوری، داریوش. ۱۳۸۵. دانشنامه سیاسی( فرهنگ اصطلاحات و مکتبهای سیاسی، انتشارات مروارید، چاپ سیزدهم.
سبزهای، محمدتقی. ۱۳۸۶. جامعه مدنی به مثابه قرارداد اجتماعی: تحلیل مقایسهای اندیشههای هابز، لاک و روسو، پژوهش حقوق و سیاست، سال نهم، شماره ۲۲ .